نایب السلطنه/صبا/عبادی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 932
نویسنده : آوا فتوحی

علي خان نايبالسلطنه: علي خان را در قفس انداختند!

علي خان نايب السلطنه، در مجالس خصوصي شاهزاده كامران ميرزا نايب السلطنه، آواز مي‌خواند. يك شب صداي او به حدي نايب السلطنه را از خود بي خود كرد كه تصميم گرفت به اندازه جثه علي خان قفسي بسازد و او را در آن قفس بنشاند تا برايش آواز بخواند. بلافاصله دستور داده مي‌شود. پس از چند روز قفسي از طلا مي‌سازند و براي برگزاري مراسم نصب اين قفس و آواز خواندن علي خان در داخل آن يك شب جشن مفصلي بر پا مي‌كنند، البته هيچ يك از مهمانان منظور ازاين دعوت را نمي‌دانستند و پس از اينكه چند ساعتي از شب مي‌گذرد و همه طالب شنيدن ساز و آواز مي‌شوند، ناگهان مستخدمين نايب السلطنه در حالي كه قفسي را كه علي خان در آن نشسته بود بر دوش داشتند وارد مي‌شوند و قفس را از قلابي كه داشته به درخت مي‌آويزند و بلبل نايب السلطنه از داخل قفس چهچهه را شروع مي‌كند. واقعا هوس بازي و ظلم و ستم شاهان، شاهزادگان و درباريان قاجار روي عشرت كنندگان و هوس بازان تاريخ را سفيد نمود و اين سلسله منحوس ايران بر باد ده چه رفتار زشت و ناشايستي، با بندگان هنرمند خداوند كه از گوهرهاي ناياب روزگار بودند داشتند. اين ساختن قفس طلا زماني بود كه ديناري در خزانه دولت موجود نبود و شاهان قاجار براي خوشگذراني تمام امكانات و ثروتهاي ملي كشور را در جهت گرفتن وامهاي گوناگون از خارجيان در اختيار بيگانگان قرار داده بودند.

مردان موسيقي سنتي و نوين ايران تاليف حبيب اله نصيري

صبا: عاقبت اهلي شد!

مطلبي كه كنجكاوي مرا در كودكي برانگيخته بود اين بود كه در مسافرتي كه پدرم به اصفهان رفته بود. ني لبكي را كه اصلا به هيچ سازي شباهت نداشت همراه آورده بود، در جواب كنجكاوي ما گفت: يكروز در خرابه هاي اصفهان، پيرمردي مشغول نواختن اين ساز بود كه سخت مرا متعجب كرد. زيرا ان ساز به هيچ سازي شباهت نداشت. من طرز نواختن اين ساز را از آن پيرمرد ياد گرفتم و ساز او را خريدم. از آن پس پدرم هر روز ساعتها با آن تمرين مي‌كرد. اما تا مدتها صدايي از ني لبك عجيب در نمي‌آمد تا اين كه كمكم صداهايي از آن در آمد و يك ماه بعد، پدرم با آن، آهنگهاي بسياري مي‌نواخت و در اين موقع با خند همي‌گفت: عاقبت اهلي شد!

چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي به نقل از خانم ژاله صبا دختر صبا

صبا: در تعقيب درويش

يكي از اولين خاطراتي كه از پدر دارم اين است كه صبحها ساعت يازده، درويشي از جلوي منزل ما عبور ميكرد و با صداي بلند مثنوي مي‌خواند. پدرم كاملا مجذوب اين صدا مي‌شد و تا زماني كه صداي درويش بگوش مي‌رسيد در اين حالت باقي مي‌ماند. يك روز پدرم دو ساعت تمام بدنبال درويش راه رفت و چون به خانه برگشت، مدتها مشغول نت نويسي شد. بعدها فهميديم كه او به سختي دچار حيرت شده بود كه چطور ان درويش مثنوي را در ابو عطا مي‌خواند.

چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي به نقل از خانم ژاله صبا دختر صبا

صبا: در تعقيب درويش

يكي از اولين خاطراتي كه از پدر دارم اين است كه صبحها ساعت يازده، درويشي از جلوي منزل ما عبور ميكرد و با صداي بلند مثنوي مي‌خواند. پدرم كاملا مجذوب اين صدا مي‌شد و تا زماني كه صداي درويش بگوش مي‌رسيد در اين حالت باقي مي‌ماند. يك روز پدرم دو ساعت تمام بدنبال درويش راه رفت و چون به خانه برگشت، مدتها مشغول نت نويسي شد. بعدها فهميديم كه او به سختي دچار حيرت شده بود كه چطور ان درويش مثنوي را در ابو عطا مي‌خواند.

چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي به نقل از خانم ژاله صبا دختر صبا

حسينقوامي‌فاخته‌اي: مجبور شديم در مورد اين شيرينكاري توضيح بدهيم

حسين قوامي‌فاخته اي، در مورد خاطرات خود در راديو و تلويزيون گفته: « آن زمان كه در راديو برنامه مستقيم و زنده پخش مي‌كرد در يك شب من و آقاي رشيدي بطور جداگانه برنامه داشتيم و ايشان در همان استوديوي كه من مشغول خواندن بودم، حضور داشت. آوازي كه من مي‌خواندم در دستگاه همايون بود. درست در اوج خواندن، دچار سرفه شديدي شدم و به هيچ وجه قادر نبودم خودم را كنترل كنم. چون اركستر هم همچنان مشغول نواختن بود بناچار از رشيدي خواستم دنباله دواز مرا كه بيداد همايون بود ادامه دهد و به اين ترتيب من و رشيدي، دواز دو صدايي اجرا كرديم كه باعث تعجب همگان شد و ما مدتها مجبور شديم راجع به اين خوشمزگي و شيرينكاري خود توضيح بدهيم.»

چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي

ميرزا حسينقلي: حيفاز تو، براي اينها ساز بزني!

در مجلس جشن بزرگي كه براي عروسي يكي لز بزرگزادگان برپا شد. در باغي چادر زده بودند و سماع حضور و ميرزا حسينقلي نيز حضور داشتند. ميرزا به نواختن تار مشغول شد، ولي به واسطه جنجال و زيادي سرو صدا كسي به ساز او توجه نداشت. سماع حضور به او گفت: حيف از تو كه براي اين مردم ساز بزني، صداي تار كم است و مهمانان را متوجه نمي‌كند. بعد گفت: سنتور مرا بياوريد. و با قدرت شروع به نواختن كرد و چون ساز او طوري خوش صدا بود كه همه را جلب مي‌كرد، مجلس ساكت و آرام شد. بعد بتدريج صدا را ملايم كرد و روي خود را به ميرزا نمود و گفت: حالا همه سراپا گوشند و از ساز تو استفاده خواهند كرد. ميرزا حسينقلي، نواختن را دوباره آغاز كرد و مجلسيان از اينكه قبلا توجهي به ساز او نكرده بودند خجل شدند.

تاريخ موسيقي ايران تاليف حسن مشحون

كسايي، صبا، مرتضيمحجوبي: بپاس جوانمرديتان ساز مي‌زنم!

از راديو برگشته بوديم، غروب بود و خيابان خلوت و آرام. با استاد صبا و استاد مرتضي محجوبي به انتظار درشكه ايستاده بوديم. آن وقت ها وسيله نقليه موتوري نبود ، اگر هم بود به تعداد انگشتان دست بود، درشكه ها اغلب با مسافر از مقابل ما مي‌گذشتند. زماني بعد درشكه اي در برابرمان ايستاد. درون درشكه دو مرد تنومند كه ظاهر لوطي هاي سرگذر را داشتند نشسته بودند، يكي از آنها پياده شد و با همان لحن خاص اين جماعت به استاد صبا كه ويلن در دست داشت و ما تحكم كرد كه سوار شويم. هر سه نفر مدتي هاج و واج مانده بوديم، لوطي گفت: ما در اين غروب دلتنگيم، بايد به خانه ما بيايد و برايمان ساز بزنيد! جاي امتناع نبود، چون ترديد ما را ديدند يكي از انها فرياد كشيد كه ما و سازمان را در هم خواهد شكست ! ناچار سوار شديم بعد به خانه اشان رسيديم. مدت زماني بعد يكي از آنها رو به استاد صبا كرد و گفت: بزن، استاد بناچار ويلن را بر شانه گرفت. ساز را كوك كرد و شروع به نواختن نمود، هنوز لحظاتي كوتاه از ساز زدن نگذشته بود كه يكي از همان مرد ها با حيرت و كنجكاوي رو به استاد صبا كرد و گفت: ببينم تو استاد صبا نيستي؟ صبا با خنده گفت: باشم يا نباشم مهم اين است كه فرصتي دست داده تا در خانه شما بپاس بي ريايي و محبت و جوانمرديتان سازي بزنم . مرد اصرار كرد و چون دانست واقعا خود استاد است. ساز را از دست استاد گرفت، بر دست او بوسه زد و زار زار گريست و از اينكه با استاد چنين رفتار و تحكمي‌داشته عذر خواهي كرد. من بوضوح بغض و گريه صبا را ديدم. استاد برخلاف اين درخواست، با شور و هيجان بيشتري نواخت و به من نيز فرمود كه به همراهش ني بنوازم. ان شب يكي از شبهاي فراموش نشدني زندگي من است.

فصلنامه هنر پاييز 64- شماره نهم، مصاحبه با استاد حسن كسايي

حسن كسايي: برابريبا بزرگترين تكنوازان دنيا

اگر از بزرگترين نوازندگان ساكسيفون يا كساني كه موسيقي ملل جهان را مي‌شناسند، بپرسيد: كسايي كيست؟ او را بخوبي ميشناسند و اين در حالي است كه شايد بعضي از مردم در باره او چيزي ندانند و اساسا با شيوه كار او و قابليتهاي هنري او آشنايي نداشته باشند. شايد او اگر بجاي ني، ساكسفون ميزد، خيلي از خود باختگان براي آنكه خودي نشان دهند وانمود ميكردند كه او را مي‌شناسند! حال آنكه به نظر من او با بزرگترين تكنوازان دنيا برابر است. در سفري كه به پاريس داشتم، روزي براي خريد به يك صفحه فروشي رفته بودم. همين طور كه به دنبال صفحه مورد نظرم مي‌گشتم توجهم به فرد ديگري جلب شد كه صفحه اي از اثار كسايي در دست داشت و معلوم شد در زمينه جاز و سازهاي بادي، تخصص دارد. با هيجان غريبي در باره ارزش كار استاد كسايي سخن مي‌گفت و البته نمي‌دانست كه من ايراني هستم و كم وبيش چيزهايي در باره استاد و نقش و نشان وي به گوشم رسيده است.

ادبستان، آذر71- شماره 36، حسين عليزاده

احمد عبادي، حسينملك: دو نفر كم، سه نفر زياد!

احمد عبادي گفته: « يكبار از طرف هنرهاي زيبا، با حسين ملك به پاريس، براي شركت در كنگره موسيقي بين المللي، دعوت شديم. در اين كنگره هنرمنداني از اكثر كشورهاي دنيا شركت كرده بودند. تماشا گران بقدري زياد بودند كه من واقعا دچار وحشت شده بودم و فكر ميكردم چگونه صداي سه تار من به گوش اين جمعيت چند هزار نفري خواهد رسيد. حتي شب قبل از اجرا به ملك گفتم: بهتر است آبروي خود را نبريم و از زدن سه تار منصرف شويم. چون به هيچ وجه فكر نمي‌كردم، اين ساز كوچك من بتواند مورد توجه قرار گيرد و در همان حال بياد حرف پدرم افتادم كه مي‌گفت: دو نفر براي شنيدن سه تار كم است و سه نفر زياد. به هر حال برنامه من شروع شد و من سه تار زدم. در تمام مدت اجرا، نفس از كسي برنمي‌آمد. وقتي كنسرت بپايان رسيد چند بار به درخواست مردم، برنامه من تكرار شد و بعد تماشاگران به صحنه ريختند كه از من امضا بگيرند. اين موضوع، اشك به چشمان من آورد و به اين فكر افتادم كه چرا مسئولان امور توجه ندارند كه اين ساز دارد كمكم از بين ميرود و هيچ اقدام جدي براي حفظ آن صورت نمي‌گيرد.»

چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي

احمد عبادي: خوشا بهسعادت عبادي!

جد آقاي عبادي، علي اكبر خان فراهاني است او عادت داشت بعد از نماز صبح، سوره ياسين را با صوت خوش بخواند. در مورد خصوصيات علي اكبر خان خاطره اي است و آن اين است كه شبي در همسايگي شان مشاجره اي پيش آيد و او بعد از نماز صبح عوض اينكه سوره ياسين را بخواند تار را برميدارد و ساز مي‌زند. مردم شنيدند كه استاد سوره ياسين را با تار مي‌زند و همان شب هم ايشان رحلت مي‌كند. بايد راهي پيدا كرد بسوي خالق هنر، وقتي استاد عبادي نماز مي‌خواند و قنوت مي‌گرفت، حالت روحاني خاصي داشت. اين حالت استاد چنان در من اثر كرد كه من پرسيدم و ايشان جواب دادند كه از خداوند مي‌خواهم به اهل هنر كمال و تكامل ببخشد. واقعا خوشا به سعادت عبادي!

ماهنامه روزگار وصل ارديبهشت 73 شماره 5 مصاحبه با علي تجويدي

 





:: موضوعات مرتبط: مطالب موسیقی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com