هراس
در گرگ و میش صبح
ناکه صدای کوفتن چکشی به سنگ
یاضربه ای به در
در زیر طاق منحنی خوابگاه من
پیچیده و محو شد
پنداشتم که مشت
گره خورده کسی
برسینه برهنه دیوار نشست
پنداشتم که کودک همسایه ناگهان
سنگی به سوی پنجره من روانه ساخت
برخاستم زجای
اما نگاه من که به دیدار کوچه رفت
تنها درخت را
با قامتی بلنددر آن تیرگی شناخت
و آن وحشی که در دل من خانه کرده بود
پیوسته از درون
بر سینه برهنه من مشت می نواخت.
نادر نادر پور
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,