یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار، کشتی و هواپیما:
تا یک لقمه بیشتر بخورم…
یادت هست؟
شدی خلبان،ملوان،لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی
آقا شیره بشی…
خانوم طلا بشی…
و من عادت کردم هر چیزی را
بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم.
حتی بغض هایم را ...
امیرحسین زندی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
امیر حسین زندی ,