نـــدائــی آشنا در قابـی تار و پنهان از قلب ملــــولــم مرا به ژرفای ابـــــدی خاطره می کشاند
عبوری غمگینانه از پستوی آرزوهای در باد رهــیده و گریستن بر آن شب بی ستاره
که آن پرندهء مهتابی در گوشم رازی را نجوا می کرد هنوز شانــه هایم از بارش بی امان آن پرواز گر عاشق نمناک است
و بیقرار به شاخه های سوگــــــواردرخت خشکیدهء خانه ام می نگرم
که مگربـاز شبی دگر بر آن بنشیند
:: برچسبها:
محمود شیربازو ,