اینسان که ماه قصه میکند با تو
گل از تو بیشتر سخن گفتهست
و من که مأوایم گاه باد است و
گاه سایهیی بینام
این لحظه گریهیی به بوی گور دارم
چون می شناسمت میدانم
هیچ آتشی بیمژهات نسوخت
وین عادت نژاد ماست
که ناگهان
در خندهیی بلند
میپژمرند.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
هرمز علی پور ,