1
تن ،جان مرا پيرهن سوخته ايست
جان ، سوخته خود آتش افروخته ايست
آن نقش عجب ، كه طرحي از لب دارد
لب نيست كه كهنه زخم لب دوخته ايست
2
نا خوانده خروس صبح ، بيدار شديم
مستانه صبوحي زده هشيار شديم
بز چهره عشق ، نقش عالم خال است
سر گشته اين نقطه ، چو پرگار شديم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار شاعران ,
,
:: برچسبها:
پرویز خائفی ,
,