عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 15 دی 1394
بازدید : 561
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : شنبه 7 آذر 1394
بازدید : 503
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : پنج شنبه 29 مرداد 1394
بازدید : 579
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : پنج شنبه 29 مرداد 1394
بازدید : 597
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : چهار شنبه 3 تير 1394
بازدید : 546
نویسنده : آوا فتوحی

مدت ها طول کشید تا بفهمم اشتباه می کنم و چنین نیست .

یک روز صبح در اکتبر 1965 که از دیدن خودم خسته شده بودم مثل هر روز در مقابل ماشین تحریرم نشستم و هجده ماه بعد بلند شدم با نسخه ی کامل تایپ شده ی صد سال تنهایی .

در آن عبور از صحرای برهوت متوجه شدم هیچ چیز زیباتر از این آزادی انفرادی نیست که همیشه فکر می کردم سینما برای من ساخته شده است .جلوی ماشین تحریرم بنشینم و جهان را به میل خودم خلق کنم.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: مارکز , گارسیا , عشق , , سالهای وباگذشته , خاطرات , صد سال تنهایی , ,
تاریخ : چهار شنبه 3 تير 1394
بازدید : 545
نویسنده : آوا فتوحی

 

سخت است

همزيستی دائم با کسانی که دغدغه‌هايت را نمی‌فهمند، امّا

قلب خاطرات بد را کنار می گذارد
و خاطرات خوش را جلوه می دهد

و درست از تصدق سر همین فریب است که می توانیم
گذشته را تحمل کنیم .

عشق سالهای وبا
گابریل گارسیا مارکز



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: مارکز , گارسیا , عشق , , سالهای وباگذشته , خاطرات , ,
تاریخ : یک شنبه 10 خرداد 1394
بازدید : 448
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : یک شنبه 10 خرداد 1394
بازدید : 481
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: چاوسر , ,
تاریخ : یک شنبه 10 خرداد 1394
بازدید : 444
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: الجراح , ,
تاریخ : یک شنبه 10 خرداد 1394
بازدید : 528
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: نورس یکن , ,
تاریخ : دو شنبه 4 خرداد 1394
بازدید : 423
نویسنده : آوا فتوحی

 

میخواهم اقلا یک نفر باشد که من

 

با او از همه چیز همانطور حرف بزنم


که با خودم حرف میزنم .



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: داستایوفسکی , ,
تاریخ : سه شنبه 19 اسفند 1393
بازدید : 512
نویسنده : آوا فتوحی

چای ..............گپ ................شعر
شعری زیبا و خواندنی از :یاشار کمال
ترجمه ای دلنشین از :مهناز جوانروح
.
. البته که ما هم یک روز ، عشق من !
.
بی شک یک روز،
تمامی گل ها به رنگ سفید باز می شوند
و نور هم چون ترانه ای رها و سرخوش
از پنجره ها مان به درون کشیده می شود
روز به شکلی دلخواه طلوع می کند
باران آن چنان که تمنایش داشتیم می بارد
حیرانی ما به آسمان تمام می شود
بهار که با عریانی تمام به در خانه مان آمده
به صورت دانه ی در خاک می افتد
باد برای مان جور دیگری می وزد
باغچه ها آشنا تر می شوند
ما هم مانند دیگران سیر زندگی می کنیم
ستاره ها به زبان ما سخن می گویند
البته که ما هم یک روز ، عشق من !
در ده مان
خانه ای با دیوارهای کاهگلی سفید خواهیم داشت .



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: یاشار کمال , ترکیه , ,
تاریخ : یک شنبه 3 اسفند 1393
بازدید : 591
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : یک شنبه 3 اسفند 1393
بازدید : 600
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : جمعه 10 بهمن 1393
بازدید : 511
نویسنده : آوا فتوحی


نمـــي تواني به کسي بگويي
از دوست داشتن يک نفــر خودداري کند
دوست داشتن
با چيـــزهاي ديگر
خيــــلي فرق مي کند ..



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: مارگارت آتوود ,
تاریخ : دو شنبه 15 دی 1393
بازدید : 620
نویسنده : آوا فتوحی

 

هـرگز اين چهار چيــز را در زندگيت نشكن


اعتماد ، قول ، رابطه و قلــب


زيــرا اينها وقتـي مي شكنند صدا ندارند


اما درد بسياري دارند...



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: "چارلـز ديكنـز , /قول , رابطه/اعتماد , قلب , زندگی , صدا , درد , ,
تاریخ : دو شنبه 15 دی 1393
بازدید : 446
نویسنده : آوا فتوحی

از همه غم انگیز‌تر زمانی می‌شود،


کسی که دوستش داری


ﻫﯿﭻ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺮﺍی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻧمی‌کند!

ارنستو ساباتو



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: ارنستو ساباتو , ,
تاریخ : دو شنبه 8 دی 1393
بازدید : 459
نویسنده : آوا فتوحی

 

برایم صندلی یی بیاور
در میان
تند باد
صندلی یی برای من
و برای همه 
نه فقط
برای تسکین
و تن های خسته
که
برای هر قصد
و برای هر کس
برای توان به باد رفته
و لختی تامّل 

یک صندلی تکی
نخستین نشان
از
آرامش
است.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: پابلو نرودا , ,
تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393
بازدید : 514
نویسنده : آوا فتوحی


ﻋﺎﻗﺒﺖ


ﯾﮏ ﺭﻭﺯ


ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ


ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ


ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ایلهان برک



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: ایلهان برگ , روز , یاد , نفر , ,
تاریخ : سه شنبه 1 مهر 1393
بازدید : 429
نویسنده : آوا فتوحی

 

هیچ وقت


یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ!


ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ


ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ


ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ


ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ...

" هاروکی موراکامی "



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: موراکی , ,
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
بازدید : 640
نویسنده : آوا فتوحی

مرغانِ دریایی- شارل بودلر
...................................

بارها محضِ تفریح، ملوانان، مرغان دریایی را می‌گیرند
این پرندگانِ غول‌پیکرِ دریاها را که دنبال می‌کنند
مسافرانِ خسته‌ی کشتی‌ای را 
که روی ورطه‌های تلخ می‌لغزد.

هنوز آ‌ن‌ها را بر الوار نگذاشته‌اند
که این پادشاهانِ بی دست‌وپا و شرمسارِ لاجورد
بال‌های بزرگ سفیدشان را سخت رقت‌بار
همچو پارو می‌کِشند بر آب. 

چه بی‌دست‌وپا و بی‌رمق است این مسافرِِ بالدار
چه مضحک و زشت است اکنون، 
او که پیش از این زیبا بود.
یکی با چپق به نوکش می‌زند
دیگری لنگ‌لنگان راه‌رفتنِ‌اش را تقلید می‌کند
و به سخره می‌گیرد او را که پرواز می‌کرد.

شاعر شبیه است به این شاهزادگانِ ابَرابرها
توفان‌ها را تسخیر می‌کند و به پرستوها می‌خندد
او به زمین، به میانه‌ی هیاهوها تبعید شده است
و بال‌های غول‌وارش، مانعِ راه‌رفتنِ اوست.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: شارل بودلر , ,
تاریخ : شنبه 21 دی 1392
بازدید : 886
نویسنده : آوا فتوحی

 

شعری از " گابریلا میسترال "
برگردان :کامیار محسنین

کودکی معلول گفت:
«من چطور برقصم؟»
گفتیم
بگذار قلبت برقصد.
سپس بچه ای ناقص العقل گفت:
«من چطور بخوانم؟»
گفتیم
بگذار قلبت بخواند.
سپس بته خشکیده بیچاره ای گفت:
«پس من چطور برقصم؟»
گفتیم
بگذار قلبت با باد پرواز کند.
سپس خدا از آن بالا گفت:
«من چطور از آبی آسمان فرود آیم؟»
گفتیم
بیا اینجا برای ما در نور برقص.
تمام دره می رقصید
با هم زیر نور خورشید
و قلب او که نپیوست به ما
بدل شد به خاک… به خاک.




:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: فیس بوک , شاعر , خارج , شعر , میسترال , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 771
نویسنده : آوا فتوحی

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.

گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.

برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 853
نویسنده : آوا فتوحی

چه مدت لازم بوده است

تا كلمه عفو

بر زبان جاری شود

تا حركتی اعتماد انگیز

انجام گیرد؟

بیا تا جبران محبت های ناكرده كنیم

بیا آغاز كنیم.

فرصتی گران را به دشمن خویی

از كف داده ایم

و كسی نمیداند چه  قدر  فرصت باقی است

تا جبران گذشته كنیم

دستم را بگیر !

 

مارگوت بیکل



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 882
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.

بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

(در این «سرزمین ِ آزاده‌گان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)

بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستاره‌گان فراگستر می‌شود؟

سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،
سیاهپوستی هستم که داغ برده‌گی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبرده‌ام
که سگ سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.

من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام
در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه سال ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز،
کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.

من کشاورزم ــ بنده‌ی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درمانده‌ام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سال‌هاست دست به دست می‌گردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی‌ترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود می‌خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست‌وجوی آنچه می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه‌های تاریک ایرلند و
دشت‌های لهستان
و جلگه‌های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزاده‌گان» را بنیان بگذارم.

آزاده‌گان؟
یک رویا ــ
رویایی که فرامی‌خواندم هنوز امّا.

آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آن‌چه می‌بایست بشود نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است.
ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبین‌شان، درد و ایمان‌شان،
در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان، و در زیر باران خیش‌هاشان
بار دیگر باید رویای پُرتوان ما را بازگرداند.

آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیده‌اند
ما می‌باید سرزمین‌مان را آمریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه، آری
آشکارا می‌گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.

ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،
کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ

و بار دیگر وطن را بسازیم!

لنگستن هیوز
احمد شاملو



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: هیوز , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 886
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

اولیـــ ـن بــ ـار

کــه بــخــواهـ ـم بـگــویـمـ دوسـ ـتـتـــ دارمــ خــیلـی ســ ـختـــ استـــ

تــبــــــ مــی کنــمـ، عـرق مـی کنم، مــــی لرزمـــ

جـــان مــ ـی دهـــم هـــ ـزار بار

مـــی مــ ـیـرم و زنــدهـ مــ ـی شــوم پـــیش چشـــ ـمــهـای تو

تـا بــ ـگـویــم دوسـ ـتـتـــ دارمــ

اولـیـــن بـــ ـار که بخواهم بگویم دوسـ ـتـتـــ دارمـــ

خـــیـلی سختــ استــــ

اما آخرین بـار آن از همیشه سـخـت تر استـــ

و امـــروز مــی خــواهــم بـرای آخـریـن بــار بــگویـم دوسـ ـتـتـــ دارمـــ

و بـعد راهــم را بــگیـرم و برومــ

چـون تازه فهمیدمـــ

تــو هرگز دوسـ ـتـم نـداشتــ ـی


شل سیلور استاین

 

 

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 899
نویسنده : آوا فتوحی
یک طرف تنش بلور
سوی دیگر از شبنم
جای دو چشمانش ستاره
و خنده هایش، بغل بغل شکوفه......
دلش اما نپرس!
شاید اشتباهی شده
آن که او را ساخته
وقتی به دلش رسیده
بدجوری بی حوصله بوده!
دلش تمام از سنگ است
سنگ مرمر مرغوب
برای روی قبر من
و همه شما که دوستش دارید!

{دخترک رویا- شل سیلور استاین}


:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: استاتین ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1056
نویسنده : آوا فتوحی

دیكـــتاتــور

بر صفحه‌ی تلویزیون

از آزادی می گوید

جهان از جیغ میلیون ها نوزاد می لرزد

شاعر لیوان را پر می كند

آن را به سلامتی گینزبرگ سر می كشد

كلاغی روی آنتن تلویزیون می نشیند

و بر شانه های دیكتاتور

فضله می اندازد.

 

واهه آرمن

 

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 967
نویسنده : آوا فتوحی

 

به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شما نیستم
به سختیِ این کره­‌ی خاکی
که هرگز زیر پاهای ما را خالی نمی‌کند
به این خوشم که می‌توان مسخره بود
گستاخی کرد و کلام را به بازی نگرفت
و سرخ نشد از موجِ کُشنده
هنگامی که آستین‌­هامان آهسته به هم ساییده می‌­شوند

و به این خوشم که شما در حضور من
به‌­راحتی دیگری را در آغوش می­‌کشید
و از این که شما را نمی‌­بوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمی‌­کنید
خوشم که نام لطیف مرا، ای نازنین من
شبانه‌­روز به­‌بیهودگی یاد نمی‌­کنید
خوشم که در سکوت سرد کلیسا، ای آوازه‌­خوانان
برای ما سرود ستایش سر نمی­‌دهید

سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمی‌­دانید
چه عاشقانه مرا دوست می­‌دارید
و سپاس برای آرامشِ شب­‌هایم
برای کم­‌یابیِ ملاقات‌­های تنگِ غروب
برای فقدانِ گردش­‌هامان زیرِ نورِ ماه
برای بی‌­حضوریِ خورشیدِ بالای سرمان
برای این‌که، افسوس! شما گرفتارِ من نیستید
برای این‌که، افسوس! من گرفتار شما نیستم.


مارینا تسوتایوا
ترجمه از : پریسا شهریاری

 

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: تسوتایوا ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1104
نویسنده : آوا فتوحی

یک کابوس است لیوبلیانا

عشق من آنا، یک کابوس است لیوبلیانا.
اولین چیزی که به فکرت می رسد،
همین که رگهایت را بزنی، خودت را حلق آویز کنی،
یا از ساختمانی به پایین بپری.
همه اش باید مست باشی یا کله پا
که تاب بیاوری.
دوستان دوست نیستند، آشنایی ها آشنایی نیست،
عاشقان عاشق نیستند، مادر مادر نیست،
پدر پدر نیست، زن زن نیست، زمین زمین نیست،
همه چیز آویزان در خلاءیی بی پایان، وهم ها، شبح ها،
هیولاها، آب آب نیست و هوا هوا نیست، آتش آتش نیست.
عشق من آنا، شهر توست پایان دنیا
بدون هیچ شکلی از امید، فقط زندگی نباتی،
فقط شکنجه، دردی در معده،
تمرکز تمام نیروهای منفی که هر آنچه در توان دارند می کنند
تا از تو یک احمق بسازند، یک علیل.
لیوبلیانا، آن مار دلفریب و دلنشین که به دور بدنت می پیچد،
به آرامی، با احساس، تا نتوانی از شرش خلاص شوی،
همیشه دنبالت می کند، در پی تو می لغزد
چه بی خطر و خوش خط و خال.
تو ناپدید شو، در باتلاق فرو برو،
به گِل برگرد،
ما را نجات بده.
 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 891
نویسنده : آوا فتوحی

مهم نیست آدم به چه زبانی می نویسد.
تمام زبان ها خارجی هستند، غیر قابل فهم اند.
هر کلمه به محض آنکه بر زبان آید،
به دوردست می گریزد،
به جایی که دست کسی یا چیزی به آن نرسد.
مهم نیست که چقدر آشنا باشد.
هیچکس نمی تواند بخواند.
هیچکس نمی داند برق چیست
و حتی کمتر میفهمدش، وقتی که باز می تابد
بر فلز صیقل خورده یک چاقو.
                                   حالا شب
دریایی به نظر می رسد.
ما در آن دریا پارو می زنیم،
در جهت هایی مخالف، غرقه در سکوت.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1004
نویسنده : آوا فتوحی
  •  

دریکو گارسیا لورکا درخشان‌ترین چهره‌ی شعر اسپانیا و در همان حال یکی از نامدارترین شاعران جهان است. شهرتی که نه تنها از شعر پرمایه‌ی او، که از زنده‌گی ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه آب می‌خورد.
به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس ــ دشت حاصلخیز غرناطه ــ در چندکیلومتری ِ شمال شرقی ِ شهر گرانادا به جهان آمد. در خانواده‌یی که پدر، روستایی ِ مرفهی بود و مادر، زنی متشخص و درس خوانده. تا چهارساله‌گی رنجور و بیمار بود، نمی‌توانست راه برود و به بازی‌های کودکانه رغبتی نشان نمی‌داد اما به شنیدن افسانه‌ها و قصه‌هایی که خدمتکاران وروستاییان می‌گفتند و ترانه‌هایی که کولیان می‌خواندند شوقی عجیبداشت. این افسانه‌ها و ترانه‌ها را عمیقاً به خاطر می‌سپرد، آن‌ها را با تخیل نیرومند خویش بازسازی می‌کرد و بعدها به گرته‌ی آن‌ها نمایش واره‌هایی می‌ساخت و در دستگاه خیمه شب بازی ِ خود که از شهر گرانادا خریده بود برای اهل خانه اجرا می‌کرد.
عشق آتشین لورکا به هنر نمایش هرگز در او کاستی نپذیرفت و همین عشق سرشار بود که او را علی‌رغم عمر بسیار کوتاهش به خلق نمایشنامه‌های جاویدانی چون عروسی ِ خون، یرما، خانه‌ی برناردا آلبا و زن پتیاره‌ی پینه‌دوز رهنمون شد که باری شگفت‌انگیز از سنت‌های اسپانیا و شعر پُر توش و توان لورکا را یک جا بر دوش می‌برد.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 993
نویسنده : آوا فتوحی

 

تریستان کلنسور

لئون لوکلر،معروف به تریستان کلنسور،در سال 1874 در نزدیکی های پاریس به دنیا آمد و به سال 1966 در پاریس چشم از جهان فرو بست.شعر آزاد را به خوبی می شناخت.از وزن های سنتی فرانسه،وزن های کوتاه و دلنشینی را بیرون می کشید که رنگی از ترانه های عامیانه و قدیمی داشت.چاشنی طنز را همیشه در شعر هایش رعایت می نمود و مضمون اشعارش را از مسایل آشنای مردم سرزمینش بر می گزید.منتقدان اشعار او را به " نغمه ی لطیف نی لبکی در بوستانی دور" تشبیه کرده اند.معروف ترین دفتر شعر او "پنجاه غزل خوابیده ی هوشیار" نام دارد.

او در عین حال آهنگ سازی توانا،نقاشی چیره دست و علاقمند به ادبیات ایران بود.

اتفاقی ست روان روی مدار باور
صبح این "عصر شب" و "فصل هبوط خنجر"
اتفاقی ست به قطعیت"خواهد افتاد"!
خط بطلان به تب حادثه ی خاکستر
چشم می بندم و کافر به خودم... می گردم
می شود باز پدیدار خیال آنسوتر
وهمی از زاویه ی تابش باور در دل
هم به اندازه ی باران یقین آخر
مردی از بطن تمامیت من خواهد رُست
مردی از جنس خودم؛ با هیجانی دیگر
مردی از طایفه ی "غیر تمام مردم"
مردی از حجم خداوند کمی کوچک تر
مثل الفاظ غزل؛ پاک تر از متن سپید
فکر اسطوره شدن در سر و ایمان در بر
نه که شمشیر؛ خدا در کف او می چرخد
می زند تیشه به اندیشه ی شمشیر آور
***
چشم می بندم و یکباره زمین می لرزد
صبح آغاز شده؛ وقت طلوعی بهتر...

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: خارج , آهنگساز , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1010
نویسنده : آوا فتوحی

آلبر كامو مرد خوبي بود
گروه: نقد و ادبيات
منبع: ماهنامه آتلانتيك

 

 

ماشين بسرعت در جاده حركت ميكرد و رفته رفته بسرعت آن افزوده ميشد و تصور ميرفت خيلي زودتر از آنكه ميبايست بمقصد ميرسيد ولي افسوس لحظه اي بعد از جاده منحرف شد و با درخت بزرگي كه كنار جاده قرار داشت روبرو گرديد و از هم متلاشي شد و با اين حادثه زندگي يك مرد نيز پايان پذيرفت.

كامو در الجزاير در سواحل درياي موسوم به سعادت بازيافته پا بعرصه وجود گذاشت او از ابتدا از شوريدگيها و اضطراباتي كه از شمال سرچشمه ميگرفت تنفر داشت و گردانندگان آنرا كه چون شياطين مطلق بهر كار و رويه اي پشت پا زده بودند كوچك و حقير ميشمرد اعتقاد فلسفي هلنيك يعني آنچه دال بر قراين و موازين و حدود ميكرد و ريشه هاي آن در قلب ادب و هنر يونان قديم نهفته بود و در نظرش معني و مفهومي نداشت زيرا كامو آموزنده ترين الوهيت نسل كهن بود كه آنرا نميسيس رب النوع اعتدال نيز ميگفتند و از انتقام و انتقامجو نفرت داشت او ميگفت:

«هيچ طرز فكري تا اين حد نميتواند از اشتباه و عصيان بر حذر باشد» و عقيده داشت كه انسانها بايد تا حدي كه برايشان امكان پذيرست از آن تبعيت كنند و اضافه ميكرد.

«من از مردماني كه فقط بخاطر يك عقيده جان ميبازند نفرت دارم آنچه برايم اهميت دارد اينست كه بخاطر آنچه دوست ميدارم زندگي بكنم و بميرم.»

آلبركامو دومين كسي بود كه در سنين جواني بدريافت جايزه بزرگ ادبي جهان يعني جايزه نوبل نائل آمد راديارد كيپ لينگ در چهل و سه سالگي و كامو آنرا در چهل و چهار سالگي گرفت.

او بنسلي تعلق داشت كه نهالش در جنجال عظيم افكار و عقايد متناقض جنگ دوم جهاني پي ريزي شده و با غرش طبلهاي آن تكامل يافته بود و هنوز بوي جنايت و بيدادگريهاي دستهاي بزرگ از تاريخ آن برميخاست.
روشنفكران اروپائي كه بيش از هر كس ديگر دستخوش اين تاريخ بودند فاشيست و كمونيست و نهيليست و هواخواران ضد ملي و غيره و غيره از آب در آمدند كه در بين آنها فقط عده معدودي توانستند در سايه علم و خرد خويش از اين ورطه جان سالم بدر برند و آلبركامو يكي از آن مردان نادر است.

او متفكر بزرگي است كمه در پاكي و تماميت بيش از حد زياده روي كرده است و مانند جرج ارول حريم نيروبخش استقلال را در آغوش كشيده و آشوبي بپا كرده است كه چند قرني است دنيا شبيه آنرا بخود نديده است. و در حقيقت از هر حيث آلبركامو مرد خوبي است.

كامو از تظاهر بر تقوي و حقيقت نفرت داشت و هرگز راضي نميشد كه از پيروان اخلاقي و كمال بشمار آيد و بر اين عقيده بود كه نيروي اخلاقي در جسم او حلول نكرده است و ميگفت:
«اگر در باغ عمومي بمادر بزرگم تجاوز بكنم ممكن است كسي اسم آنرا يك عمل خلاف اخلاقي بگذارد» برخلاف ميل و خواست او هواخواهان او در تمام اروپا او را وجدان عصر خود نسبت داده بودند كميته جايزه نوبل و آكادمي سوئد كه همواره در قضاوت جانب احتياط و نكته سنجي را رعايت ميكند كامو را ملحد بتمام معني قلمداد ميكند معل الوصف او را به دريافت جايزه نوبل مفتخر گردانيد هيئت داوران رأي بر آن دادند كه كامو نه تنها بزرگترين آثار ادبي جهان را خلق كرده است بلكه عرصه وجدان انساني عصر ما را با شعاع آثار جاويدان خود روشن ساخته است و براي هميشه در مستي مستغرق گردانيده است.

«با انتشار اين كتاب قطعه ابري كه براي مدت بيش از يك قرن افكار و پندار اروپا را تيره و تار ساخته بود پراكنده ميشود».

ديگر از علائم بزرگي كامو اينست كه تابحال بيش از شش جلد كتاب از جانب اشخاص مختلف درخصوص نوشته ها و عوالم و خصوصيات افكار و انديشه هاي فلسفي او بطبع رسيده است كه در بين آن «افكار و هنر كامو» از توماس هنا و كتاب معروف فيليپ تودي با نام «آلبر كامو» بيش از سايرين شخصيت ادبي و فلسفي او را توجيه ميكنند.

كامو كه خود را يك هنرمند قلمداد ميكرد تا يك فيلسوف، مشيت علمي خود را با عين احساس خود ملي كرده است كه معمولاً يك هنرمند را مقيد ميكنند توماس هلنا در مطالعه كه اخيراً از آثار كامو بعمل آورده اظهار داشت كه عمل متقابل احساس فلسفي و ادبي كامو بيشتر بخاطر عمق و ارزش سرشار نوشته هاي اوست وگرنه انجام اين مقصود براي يك فرد عادي امكان پذير نميشد.

كامو چون اكثر نويسندگان قرن بيست نخست خود را با وضع پر اضطراب و ملال انگيز دورانهاي پيشين روبرو يافت صخره بزرگي در نظر او مانع تسخير ناپذير جلوه ميكرد و با اينكه آنرا قبول داشت همواره در بند شك و ترديد عجيبي گرفتار بود. او در اجتماعي بار آمده بود كه طبيعت بخشنده و لذات جسماني بيش از حد در آن رواج داشت و بيش از بيش بيهودگي آنرا ثابت ميكرد، كاموي جوان همچنانكه در دو كتاب خود Lemvers et Lendroit و Noces عرضه ميكند خورشيد دريا دو عنصر بزرگي هستند كه بشر را بطور مصرانه بخوشبختي جاويدان دعوت ميكنند بدنهاي عريان ساحل و نفس هاي پر احساس كه هنگام رقص در فضا بهم ميآويزند و يا هر چه در پيرامون آندو قرار دارد از جمله عوالم مجهول طبيعت هستند كه نماينده زندگي مادي و تنها معطوف به حقيقت لمس شدني است او بما ميآموزد كه چگونه آنرا آنطور كه بايد و شايد درك كنيم و در عين حال ايجاز و اختصار آنرا نيز در نظر داشته باشيم كامو هنگاميكه بيش از بيست سال نداشت نوشت:

 

 

«خوشبختي با فوق خوشبختي بشر وجود خارجي ندارد... دنيا زيباست و در ماوراء آن رستگاري نيست... من نمي گويم كه انسانها بايستي بشكل حيواني در آيند ولي خوشبختي فرشتگان نيز در نظر من مفهومي ندارد»

اعتقاد تزلزل ناپذير او بحدي استوار بود كه بيمي نداشت ديگران آنرا ارزيابي كنند و يا اينكه بستيزه جوئي عليه او برخيزند در طول اين زندگي كوتاه او هرگز در قضاء غير انساني بكاوش و تحقيق نپرداخت او اعتقادات فلسفي خود را فقط در يك جمله كوتاه فشرده است «دوست دارم بدانم آيا با آنچه از جزئياتش آگاهم زندگي برايم امكان دارد يا نه و جز اين هدف ندارم.»

فيليپ تودي اظهار داشته است كه كامو مردي بود داراي يك احساس عادي با مغز يك انسان روشن فكر. احساس او هميشه تمايل معلومي به سر حد چيزهاي عادي نشان ميداد درصورتيكه مغز او با طغيان عجيب و شوريده اي به روشن كردن مراحل تاريك هنر امروز اهتمام فراوان مصروف ميداشت هنگاميكه پا بسن گذاشت وضعيت حياتي و طرز فكر مردم دگرگون شده بود سستيها و بيهودگيها و فريب ها و دروغها همراه ياس و نوميدي دامنه داري زندگي آدمهاي معمولي را فرا گرفته بود و سالهائي كه پس از آن آمدند او را چون فردي منكر وجود كه تناقضات عميقي در برداشت شكل دادند چنانكه خود او معتقد بود.

اين دنيا از لحاظ معني مانند يك تبعيدگاه پر خصمي است كه تحمل آن براي يك انسان عادي دشوار است از اينرو انديشه اي را پي ريزي كرد كه از آن زمان هاي خيلي پيش در گوشه از از وجود او كمين كرده بود چون نميتوانست با آنچه در نظر او چون اصل مسلمي جلوه ميكرد آداب و مباني اخلاق ديرينه مردم را ارزيابي كند و براساس همين شك و ترديد كه چون سمي تمام وجودش را مقهور ساخته بود انسانيت خاصي را پايه گذاري كرد كه از حيث شكل و قابليت و اصول و موازين به شيوه حياتي انسانهاي قرون قبل شباهت داشت. كامو ما را بدرون تمام جهان راهبري ميكند و معقولات و حقايق پنهان عالم هستي را بر ما آشكار ميسازد گرچه او در سكوتي آراميده است و پيوسته در نوشته هاي خود ما را بفهم عميق جزئيات تصورات و انديشه هاي خود منع ميكند و ميگويد دلايل و اثبات هواخواهان او نميتوانند نماينده و معرف افكار وي باشند وي اظهار ميداشت:

«من نقاش بيهودگيها و پوچيها نيستم... در حقيقت كار مهمي هم انجام نداده ام من فقط در پيرامون عقيده انديشيده ام كه آنرا هرگز در هر كوچه و خياباني ميتوان مشاهده كرد. گرچه من هم چون ساير اعضاء نسل خويش در آن مستغرق شده و شامل آن گرديده ام ولي در هر حال سعي كرده ام كمي از آن فاصله بگيرم تا بتوانم آنرا بحد كمال بسنجم و حدودي براي آن و منطق آن تعيين كنم.»

در اينجاست كه كامو كليدي در اختيار ما ميگذارد تا بتوانيم بوسيله آن به هسته اصلي آثار وي راه يابيم. روش وي در زمينه هنر بايد يك روش آزمايشي ناميده شود. و اين همان مشيتي است كه ژيد انتخاب كرده است. آنچه در نوشته هايش گنجانيده است وقايع يك داستان يا نمايش نيستند زيرا هدف آثار وي عموما گرد دو نقطه متفاوت دور ميزند يكي بآنچه كه گذشت زمان آن را بوجود آورده است و ديگري وسوسه هائي كمه زندگي انساني را در چنگال خود گرفته است و آن را مدت مديدي است مقهور خويشتن ساخته است. و اين مسئله را خواه از راه ادبي و فلسفي و خواه از طرق درام نويسي و تئاتر بمرحله منطقي خود سوق داده است و آنگاه در كليه آثار خود داوري را باختيار خواننده ميگذارد تا آنچه در يك لحظه بخصوص توصيف گرديده است بدست خود او حلاجي شود.

آلبركامو در هفتم ماه نوامبر 1913 در شهر موندوي الجزاير از مادري اسپانيولي بدنيا آمد. پدرش از كشاورزان الستيني بود و در نبرد مارن كشته شد او در مقدمه اولين كتاب خود در باب حوادث اين ايام مينويسد.

«فقر براي من مصيبت بزرگي نبود چون هميشه ابعاد ظلمت و نور زمان در مورد من تعادل خود را حفظ كرده است... و من توانسته ام از شرائط اطراف حداكثر استفاده را ببرم.

شايد براي اينكه بتوانم لاقيدي ناچيزي را كه مرتكب شده بودم جبران كنم مرا در مكاني مابين فقر و خورشيد جاي داده بودند فقر باعث شد كه به حقيقتي بزرگ واقف شوم و آن اينكه آنچه از مقابل چشمان ما ميگذرد همه از لذات، خوشيها تشكيل نيافته است و خورشيد بمن آموخت كه تاريخ نميتواند قدرت مطلق باشد.» كامو همواره بگزيده هاي خود وفادار مانده است در نوشته هاي او خصوصيت «من» Ego آزادي مجعول، اراده با تكامل جبري «كل» تصادم ميكند. اسپانيا زادگاه مادري او محسوب ميشد و جنگهاي داخلي آن تا حدي او را مدتي مشغول داشته است تا اينكه بالاخره در سال 1952 از يونسكو استعفا كرد و به عمليات ديكتاتوري فرانكو شديداً اعتراض كرد.

آموزگاري با كوشش زياد امتياز تحصيل رايگان را در دبيرستان براي كامو كسب كرد و او تحصيلات دانشگاهي را نيز با اشتغال بكارهاي مختلفي باتمام رسانيد. از جمله مشاغلي كه او عهده دار آن بود مهر زدن به پروانه ها، تصدي نظارت فشار بارومتر، يا فروختن قطعات يدكي اتومبيل و بالاخره استخدام نزد دلال كشتي را بايد نام برد روزنامه نگاري او را متوجه كار تئاتر كرد و او بمنظور ايفاي رلهاي كوچك به تاتري تقاضاي كار داد و خوشبختانه مورد قبول واقع شد تا اينكه بالاخره با تروپ سياري بشهرهاي الجزاير مسافرت كرد و در آثار كلاسيك درام فرانسه شركت جست. با استفاده از تجارب و اطلاعاتي كه در عرض اين مدت اندوخته بود شخصاً تروپي تشكيل داد و براي نخستين بار نمايش معروف برادران كارامازوف و پرومتيوس شيللر را روي صحنه آورد. و چندي از اين نگذشته بود كه او چهار نمايشنامه بوجود آورد و آثار متعددي از نويسندگان چون لوپدوگا و كلدرون و ويليام فالكنر را بفرانسه ترجمه و آماده بازي روي صحنه كرد ترجمه اي كه او از اثر معروف فالكنر بنام «سوگواري براي راهبه» كرده بود تعداد سيصد سانس در تئاترهاي پاريس بازي شد.

 

 

تمام نمايشنامه هاي وي در پاريس اجراء شده است و فقط يكي از آنها با موفقيت زيادي روبرو گرديده است و آن «كاليگولا» است منتقدان بر آنند كه نمايشنامه هاي كامو بحد زيادي با مسائل رواني آميخته است و ايفاي آنها در صحنه تئاتر با مشكلات فراواني روبرو ميگردد.

كامو هنگاميكه در دانشگاه بتحصيل اشتغال داشت بمرض سل دچار شد ولي دامن تحصيل را رها نساخت و دكترا گرفت و پايان نامه خود را نيز در باب «مسيحيت و اعتقادات هلنيك» Hellenice and Christlanlty بپايان رسانيد.
اولين كتاب او ره آورد سفر ايتاليا و استراليا و چكوسلواكي بود و متعاقب اين كتاب اثر معروف وي Noces بچاپ رسيد كه عبارت از مقالاتي بود كه قبلاً در خصوص جهان مديترانه تحرير كرده بود در آغاز جنگ كامو سرگرم ترغيب و تهييج روزنامه نگاران الجزاير بود تا حدي كه امكان داشت از حقوق اعراب حمايت كنند، او در سال 1940 بپاريس رفت و بلافاصله روزنامه Combat را كه از انتشارات محافل زير زميني بود تأسيس كرد و اندكي نگذشت كه همين روزنامه ارگان رسمي نهضت مقاومت گرديد. در فاصله اين مدت گاليمارد Gallimard دو كتاب او را باسامي «غريبه» و افسانه سيزيف بچاپ رسانيد كه هر يك بنوبه خود شهرت وي را بيش از پيش افزود. اين آثار بهمراه كاليگولا و نمايشنامه ديگري بنام «سوء تفاهم» كه بترتيب در سال هاي 1938-1942 نوشته شده بود مراحلي را در زندگي كامو عرضه ميكند. كه ممكن است دوران كشف و تسخير پوچي و بيهودگي نام نهاده شود و يا حد كمال كامو را نشان دهد.

تحليلي كه كامو از پوچي ميكند بآساني مورد قبول يك آدم عادي در زندگي روز مره واقع نميشود بلكه با گذشت زمان يك روز وقتي با «يعني چه» مواجه ميشود از خودش ميپرسد كه «آيا زندگي معني اي در بر دارد يا نه و منظور از اين تكاپو و سير زمان چيست» انسان خود را غفلتا در بن بست مشاهده ميكند و در يك لحظه پنهاني تخيلات و تصورات زمين و زمان رنگ مي بازد و انوار و تشعشعات عالم هستي به ظلمت ديگري مبدل ميگردد و شخص چون يك آدم غريبه و بي دفاع بهويت واقعي خويش پي ميبرد.

مرسالت Meursault قهرمان داستان غريبه منشي يكي از ادارات الجزاير است. مردي است كه در مقابل تمام فريادها كر، لال است براي او فقط احساس جسماني كه در يك لحظه ممكن است باو دست دهد حائز اهميت است پوچي در خون او وارد شده است ولي او از آن آگاه است مرگ مادرش و اخذ ترفيع اداري، عشق دختري كه با او هم بستر ميشود كوچكترين ارزش و مقامي در برابر ديدگان او ندارد و همينطور كه روزها سير عادي خود را طي ميكنند او با وضعيتي مواجه ميشود كه فكر ميكند عربي با چاقوي برهنه او را تهديد ميكند و بالاخره او را ميكشد وكيل مدافعش باو اطمينان ميدهد كه در صورتيكه بتواند در دادگاه احساس واقعي خود را هنگام ارتكاب بجنايت بهيئت قضات توجيه كند او را تبرئه نمايد ولي مرسالت قادر نميشود احساسي را كه در حيطه وجودش ندارد شرح دهد. اعترافات صادقانه او، او را هيولائي جلوه ميدهد و او به مرگ با گيوتين محكوم ميشود و هنگاميكه مرگ را در برابر ديدگان خود مي بيند غفلتا از چيزي آگاهي مييابد كه در گذشته برايش يك فريضه مبرهن مينموده است يعني زندگي پوچ و بيهوده است و اين نداي عظيم روحي يعني چه.

بيگانه براي اين بوجود آمده است تا به وضوح نشان دهد رفتار و رويه انساني قابل قضاوت بر طبق قوانين و موازين اخلاقي نيست فقط قتل يك عرب مرسالت را در چشم قانون مقصر نميكند او بدين دليل گناهكار ناميده ميشود كه قواعد كل و ضروري دادگاه جنائي را برسميت نمي شناسد و بهمين دليل تمام انسان ها مشمول اين نظر شده گناهكار محسوب ميشوند.

تقلا براي رسيدن باوج فقط همينقدر كافي است كه در قلب انسان جاي گيرد انسان بايد سيزيف را مرد خوشبختي بشمار آورد.
اين طرز بسط مطلب شالوده ايست كه كامو در حيطه طغيان متافيزيك و با حكمت نظري ميريزد و پايه هاي آن را براساس عصيان و طغيان بنا ميگذارد و ميگويد اين عصيان رشد و تكامل اخطار باطني نيست و از اميد محروم است. عصياني است كه سرنوشت خورد كننده اي را سر راه انسان قرار ميدهد و بايد كمتر تسليم همراه آن باشد.

كامو در آخرين روزهاي زندگي در آپارتماني در پاريس زندگي ميكرد او بر حسب عادت صبح ها را صرف نوشتن آثار خود ميكرد و هميشه اينكار را با وضع ايستاده و يا خوابيده انجام ميداد. و بعد از ظهر را صرف اظهار نظر در باب نويسندگان ميكرد كه سپس توسط گاليمارد بطبع ميرسيد كامو با زني پيانيست ازدواج كرده بود و از او نيز دو بچه دو قلو داشت او چون فالكنر از زندگي خصوصي خود لذت ميبرد و حاضر نبود كه كسي اسباب مزاحمت او را فراهم بياورد.

 


:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1267
نویسنده : آوا فتوحی

 

مراقب قلب ها باشیم

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند

ژان پل سارتر



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392
بازدید : 1015
نویسنده : آوا فتوحی

 

تارهای ساز خموشند
موسیقی میداند 
آنچه را که من احساس میکنم
خورخه لویس یورخس



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1033
نویسنده : آوا فتوحی

زندگی و شعر «لنگستن هیوز»
شاعر سیاهپوست آمریکایی (1967-1902)
*لنگستن هیوز نامی ترین شاعر سیاهپوست آمریکایی است با اعتباری جهانی، به سال 1902 در چاپلین (ایالت میسوری) به دنیا آمد و به سال 1967 در هارلم (محله سیاهپوستان نیویورک) به خاطره پیوست.
*نوزده ساله بود که نخستین شعرش در مجله بحران به چاپ رسید. شعری کوتاه به نام «سیاه از رودخانه ها سخن می گوید»
*زمینه اصلی آثار هیوز دانستگی نژادی است و اشعار و نوشته هایش بیشتر از هارلم، مناطق جنوب، تبعیضات نژادی، احساس غربت و در همان حال از غرور و نخوت سیاهان سخن می گوید؛ اما اصیل ترین کوشش وی از میان بردن تعمیم های نادرست و برداشت های قالبی مربوط به سیاهان بود که نخست از سفیدپوستان نشأت می گرفت و آنگاه بر زبان سیاه پوستان جاری می شد.
*لنگستن هیوز سراسر زندگی پربارش را وقف خدمت به سیاهان و بیان زیر و بم زندگی آنان کرد. پیوسته به تربیت و شناساندن شاعران و نویسندگان جامعه سیاهپوستان کوشید.
*در شمار برجسته ترین و صاحب نفوذترین رهبران فرهنگ سیاهان در آمریکا به شمار می آمد. در رنسانس هارلم نقش اساسی را ایفا کرد و به حق ملک الشعرای هارلم خوانده شد. هر چند بسیارند کسانی که او را ملک الشعرای سیاهان می شناسند.
*لنگستن هیوز تحصیلاتش را در دانشگاه پنسیلوانیا، جایی که اولین رمانش «بی خنده نه» را نوشت پی گرفت. 12 مجموعه از اشعارش در زمان حیاتش به چاپ رسید. مشهورترین کتاب او «پلنگ سیاه و تازیانه» است که جوایز بسیاری را نصیب او کرد.
«برگرفته از کتاب «همچون کوچه ئی  بی انتها- ترجمه و تألیف احمد شاملو»، این مقدمه عیناً در کتاب «عاشقانه هایی برای عشق، صلح و آزادی» گزیده و ترجمه فریده حسن زاده نیز چاپ شده است»



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: هیوز , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1047
نویسنده : آوا فتوحی

 

موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بس

یار كوتاه و قوزی بد شكل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.
زمانی كه قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده كند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی كه هنوز به كف اتاق نگاه می كرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامی كه من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت:
«همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا كن»
فرمتژه سرش را بلند كرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداكار موسی مندلسون بود.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 952
نویسنده : آوا فتوحی
 
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سر ِ غمخواری.
و این جنگل‌های سرسبز
در این جای
...در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا درون من بیدار شوند.
من اما جاودانه بخواهم خفت
زیرا اکنون که من این چنین
در تپه‌های کبودی که برفراز سرم خفته‌اند
بسان درختی
ریشه‌ها بازگسترده‌ام،
دیگر مرگ
در کجاست؟
اگرچه من از دیرباز مرده‌ام
این زمینی که چنین تنگ در آغوشم می‌فشرَد
صدای دم زدنم را
همچنان
بخواهد شنید.

ویلیام فاکنر


:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: فاکنر , ,
تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1087
نویسنده : آوا فتوحی

بتهوون
در بن سوغاتی هایی که به نوعی به بتهوون مربوط می شوند بیشتر از دیگر سوغاتی ها طرفدار دارند. از ارج و احترامی که به بتهوون گذاشته می شود آن هم بیشتر از طرف گردشگران چینی و ژاپنی استفاده هایی هم برای اهالی بن به بار می آورد. جهانگرد ها از همه جای دنیا به بن می آیند یکی از اهداف آنان جستجوی نشانه هایی از بتهوون است.آنان می توانند در بن این هدف را به خوبی دنبال کنند، زیرا نشانه های حضور این موسیقیدان در تمام نقاط شهر پراکنده است روی چترها، شیرینی ها، کمربند ها و... تصویر این فرزند مشهور شهر بن نمایان است بتهوون در سال ۱۷۷۰ در شهر بن به دنیا آمد در سال ۱۷۹۲به شهر وین در اتریش مهاجرت کرد و در سال ۱۸۲۷ و در آنجا درگذشت. مجسمه بتهوون در میدان مونستر از سال ۱۸۴۵ نماد شهر بن شده است.
سالانه حدود ۵۰۰ هزار توریست و تاجر از شهر بن دیدن می کنند. بتهوون در کنار موزه های بزرگ شهر مانند تالار هنر کشور موزه هنر و خانه تاریخ آلمان یکی از مهمترین دیدنی های شهر است بسیاری از شرکت کنندگان کنگره ها در اوقات فراغت خود به دنبال دیدن نشانه های این آهنگساز معروف هستند.
رویدادهایی مثل جشن سالانه بتهوون (۲۴آگوست تا ۲۳ سپتامبر۲۰۰۷) دوستداران موزیک را از همه جای دنیا به شهر بن جذب می کنند. کارمندان دفاتر توریستی بن می گویند؛ سوغاتی های بتهوون نسبت به سوغاتی های دیگر بهتر به فروش می رسند.
در حدود ۸۰۰ نوع مختلف از یادگاری های بتهوون در خانه ای که بتهوون در آن متولد شده و هم اکنون موزه ای در آنجا دایر شده است وجود دارد. سالانه تقریباً ۱۰۰ هزار نفر به دیدن این موزه می روند این موزه کانون نشانه های حضور بتهوون در شهر بن است. در اتاق های این خانه بیشترین آثار مربوط به این موزیسین مشهور جای گرفته است.کسانی که می خواهند از خانه تولد بتهوون یادگاری ای همراه ببرند امکان انتخاب بزرگی دارند دستمال کاغذی سفره / جاسیگاری/لیوان /نامه باز کن/جای نگه داری کارت های ویزیت و بشقاب های روی. در واقع برای هر موقعیتی یک سوغاتی وجود دارد، از تی شرت و کمربند گرفته تا کراوات تا چتر و همچنین روی فنجان های قهوه و شکلات های موتزارت تصویر این آهنگساز مشاهده می شود.
مجسمه های گچی نیم تنه بتهوون در ۲۰ نوع مختلف در اندازه های بین ۵ تا ۵۵ سانتیمتر وجود دارد که بخش ویژه ای را برای خود تشکیل داده است، ارزان ترین آنها ۵ یورو و گران ترین آنها هزار یورو قیمت دارد. با وجود تمامی این ایده های پر از فانتزی بیشترین فروش را دیسک های موسیقی دارند ولی خوب این دیسک ها هم نباید زیاد معمولی باشند یک کلکسیون دیسک بسیار جالب از کارهای او که از طرف همین موزه تهیه و تنظیم شده است در آنجا عرضه می شوند که بلندی های صدا و پخش آن در هنگام اجرا تغییر پیدا می کند به طوری که شنونده کاهش اندک اندک شنوایی بتهوون را متوجه می شود. علاوه بر این دیسکی وجود دارد که به وسیله آن می توان در آخرین خانه محل زندگی بتهوون در بن گشت و گذار مجازی کرد.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,

تعداد صفحات : 6
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com