عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 1193
نویسنده : آوا فتوحی

چشمها در دهان مبهوت

شانه های

           آوار ِ وهم

                      در سکوت ،

و زخمِ خاکستری

شعر سپیدم را

                 سیاه می کند  .

 

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: فیس بوک , شعرنو , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 803
نویسنده : آوا فتوحی

تو حسرت شیرین 
نگاه های من
صدای ات
سمفونی خروشان رودخانه
تو را بهانه می گیرم
و از این بیزاری
از بهانه ی خواستن تنِ تب زده
از بهانه ی نواختن ات
با سر انگشتانم.



:: موضوعات مرتبط: , اشعار شاعران , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 1637
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "سلام (نیم غزل!)" از شاعر "بهروز عسکرزاده"
سلام ای عشق دیروزی و امروزی و فردایی
هزاران بار مردم باز می میرم نمی آیی؟

ستم یک سوی و جهلی سخت دیگر سو؛ چه بیدادی!
که تا برجاست این، از آن رهایی هست رؤیایی

چه می جورند در اسطوره های اول پرگرد؟
نمی یابند در آن جز غم و خشکی و نازایی

کجا سی مرغ مرگ اندیش زا، زاییده سیمرغی؟!
نباشد سینه سینایی، کجا یابند بینایی؟

سلام ای غنچۀ پُرپَر که از صرصر شدی پَرپَر
سلام ای راد دارآویز جویای شکوفایی

...

سلامی بر تو بوی جانفزای داد و آزادی
اگر روزی درین ارمانسرا پیچی به پیدایی!



:: موضوعات مرتبط: , شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 859
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "غرق" از شاعر "رضا جوکار " دریا!
در شبی طوفانی
پدرم غرق چشمانت شد
من و مادر تنها ماندیم


**********
پ.ن

در کودکی
با شمارش ستارگان خوابم می برد
و اکنون با شمارش غم هایم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , جوکار , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 948
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "ادامه دارد.." از شاعر "محسن نوزعیم" ادامه دارد...
این بازی سترگ
در ادوار تاریک
که تو آغاز کردی اش
تکیه زده ا ی بر آن اریکه
تو سواره ی
و من پیاده.
تازیانه بدستی
و میزنی
برسینه دلم
اما
غافلی از قلمم
که گم شده در
"سپیدی خود "
غافلی از گذرگاه واژه هایم
که همچون
"کودک درون"
با من انس پیدا کرده
و بالغ می شود
.
.
"بالغ می شود"

پ.ن.
این ادوار حکایتها دارد
این "قلم" با خود زخمها دارد



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , نورعیم , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 935
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "خزان من" از شاعر "نسیم افتخار"

دوباره فصل عاشقی، دوباره گریه ی خزان
دوباره عطر زردی و دوباره سستیِ توان

صدای ناله های مرگ، میان بهت خاطرات
پوسته های خستگی، زیر قدم های جهان

سکوت کز کرده ی شب چنگ زده به قلب من
شمع فروز و غم ببر، بلوغ شب شود نهان

بارش رشته های نور، بر فلک جلوه نما
هست گران، هست گران، هست گران

نغمه ی پژمردگی و تاول غم بر دل شب
آمدن ساغر اندوه، فغان، آه فغان، آه فغان

بوسه ی رسوایی نم به زورق زلف زمین
پیکر گم گشته ی ماه آمد و شد وقت اذان



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , نسیم افتخار , ,
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
بازدید : 938
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "بانی مرگ زلیخایت کی است ؟" از شاعر "محمد علی شیردل"

بشکفد تا غنـــــچه ی سرخ لبت
طبع شعری و شاعری گـــل می کند
ساغر لــــــــــب های عناب نگار
دفتر شعرم , پر از مُـــــل می کند

می نشـــــــــــیند تا قلم آهسته در
گرمیِ آغوشِ انگشتانِ دســـت
از شراب اشک, ناگه می شــــــود
دفتر وشعر و قلم , شــیدا و مست

دســــــــــــت در دست قلم انداختم
می روم , تا عشق را پیــــــدا کنم
رفته ای , مجبور می گــــردم که باز
با تمام غــــصه هایت , تا کنم

بس که شعر ازغصه و غم گفته ام
عالم و آدم زدســــــتم شاکی است
آآآی یوسف مُردم و معلوم نیست
بانی مرگ زلیـــخایت , کی است ؟

ای که عمری بر دل مجــــــنون من
بی محابا کدخـــــــــدائی کرده ای
آشیانم را چنین آتش مــــــــــــزن
ای که من را دل هوائی کرده ای

تو بیا تا ای مـــــــه زیبای عشق
روی ماه ِ آسمان را , کـــم کنم
خنده کن تا باز در دیوان خـــــود
جای پای عشق را محـــکم کنم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , شیردل , ,
تاریخ : دو شنبه 4 آذر 1392
بازدید : 933
نویسنده : آوا فتوحی

 

دیر آمدم

و چه

تاوان بزرگی است

دوری از تو

تقصیر من چیست؟!!

وقتی همه

به حروف الفبا صدا می زنند

حتی خدا...

 

زخم

 

انگار جدایی

زخم خودش را زده است

آن زخم کاری

که همیشه فکرش دیوانه ام می کرد!

نمی خواهم

فکر کنم

به اینکه سپیدهایم

دیگر با نام تو هم سپید نیستند...

 

الهه سادات مهدی پور



:: موضوعات مرتبط: , اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: سادات مهدوی پور ,
تاریخ : دو شنبه 4 آذر 1392
بازدید : 1085
نویسنده : آوا فتوحی

احمد كمالپور –كه در شعر «كمال» تخلص مي‌كند- در سال 1297 در مشهد مقدس ديده به جهان گشود. دوران تحصيل را در مكتب «شيع موسي» و «مدرسه نظميه» -كه بعدها به نام دبيرستان ابن‌يمين ناميده شد- گذراند و تا سال 1310 كه پدرش زنده بود، روزها را به دانش‌اندوزي و شب‌ها را به شاهنامه‌خواني براي او سپري كرد. شايد همين موضوع سبب رويش جوانه شعر در ذهن جستجوگر و طبع هنردوست وي شد، به‌خصوص كه پس از فقدان پدر، در منزل دايي كه سرپرستي او را به عهده گرفته بود نيز مطالعه شاهنامه ادامه يافت. در همين ايام به حرفه كفاشي اشتغال ورزيد و مدت 16سال، ضمن كار به ورزش باستاني روي آورد. آشنايي او با انجمن ادبي مرحوم سرگرد نگارنده، افق شعر و شاعري را به رويش گشود و ارادت ديرپايش با شادروان غلامرضا قدسي و ساير دوستان را پي‌ريخت. پس از چندي به انجمن ادبي فرخ راه يافت و به‌تدريج قصيده‌سرايي را وجهه همت خود قرار داد و از محضر اساتيد شعر و ادب، شادروانان استاد نويد، استاد فرخ، دكتر رجايي و دكتر فياض، فيض‌ها برد.
در اكثر قصايد بديع و بلند كمال، ارادت بي‌شائبه و صميمانه به خاندان عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) به‌ويژه حضرت امام علي‌بن‌موسي‌الرضا(عليه‌آلاف التحيه و الثناء) موج مي‌زند. ايمان و خلوص اعتقاد وي به اين امام همام، او را در هر صبحدم به زيارت آن بارگاه ملكوتي مي‌كشاند و اين عشق و صفا در اشعار ادبي- عرفاني‌اش به‌خوبي تجلي يافته است.‌ استاد ضمن برخورداري از خط خوش و دلپذير و گذشته از سجاياي اخلاقي و كرامت نفس، به زيور مناعت طبق و تواضع و فروتني آراسته بود و به‌راستي دفتر شعر او را مي‌توان آيينه‌دار «زيبايي كمال» و «هنر و جمال» خواند. استاد كمال،23 شهريور 1379، شعر خراسان را تنها گذاشت.
سبك خراساني، سلطنت خود را با انقلاب شيوه عراقي از دست داد و سبك هندي هم سبك عراقي را كنار زد و خود بر ذهن و ضمير شاعران به حكمراني پرداخت. با انحطاط شيوه هندي، در اوايل قرن سيزدهم هجري، بازگشت ادبي صورت گرفت و گروهي از شاعران دلزده از شيوه هندي، سبك‌هاي خراساني و عراقي را دوباره روي كار آوردند و كساني چون مشتاق و‌ هاتف و عاشق اصفهاني و آذر بيگدلي و دست بالا شاعراني چون قاآني شيرازي و سروش اصفهاني به حجم ديوان‌هاي شعر فارسي افزودند.
«بازگشت»، بازگشت بود و نتوانست ماندگار شود. زمزمه‌هاي نوجويي و نوخواهي در انجمن‌هاي ادبي و مجامع شاعران اندك‌اندك بالا گرفت و در برخي از جرايد و کتاب‌ها، گفتارهايي در اين زمينه به ثبت رسيد تا آنكه ظهور نيما راه تازه‌اي را پيش روي شاعران نوجو قرار داد.
در اين مبحث با سنت‌شكني نيمايوشيج كاري نداريم، چون از شاعري خراساني سخن خواهد رفت كه از كهن‌سرايان معاصر است و قصايد استادانه خود را بر شيوه پيشينيان می‌سراید. او استاد احمد كمال‌پور متخلص به «كمال» است كه علاوه بر قصيده‌سرايي به آزادگي و جوانمردي نيز شهرت دارد.
كمال، «كوتوال» كهنسال دژ باستاني سبك خراساني است. قلعه اي بلند كه برج و باروي آن از صخره‌هاي خرد و كلان كوه «يمگان» ساخته شده است. كمال استوارترين تركيبات و فخیم‌ترین واژه‌هاي شاعران اين سبك را چون تخته‌سنگ‌هاي تراش خورده گزين می‌کند و پلكان قصايد بلندش را با آن می‌سازد.
او قصيده‌سرايي است كه به هيچ روي از روش پيشكسوتان خويش عدول نمی‌کند و چنان در دواوين آنان غرق است كه گويي در قصايدش ناله ناصرخسرو از اعماق قرون به گوش می‌آید و مسعود سعد از فراز كوهي بلند و در ژرفاي سُمجي تنگ زبان به شكوه می‌گشاید. او بزرگان سبك خراساني را به‌راستي می‌شناسد و از آن ميان ناصرخسرو قبادياني را «خداي شعر دري» و «دليل راه» خود خطاب می‌کند و به حق، استواري قصيده‌هاي خراساني كمال و استيلاي او در اين سبك غيرقابل انكار است. او خود می‌گوید:
كسب فيض از اوستادان خراسان کرده‌ام /گر كه بيني در بيان مطلب استيلاي من(347)
كمال در اشعار شاعراني چون فرخي سيستاني، ناصرخسرو، مسعود سعدسلمان، خاقاني شرواني، سيدحسن غزنوي ملقب به اشرف و سرانجام ملك‌الشعراي بهار تتبع و تامل كرده و به نام آنان در برخي از قصايد خود اشاره كرده است.
كمال در قصيده‌اي كه براي دوست دیرینه‌اش، شاعر بزرگ مهدي اخوان ثالث، سروده ارادت خويش را به کتاب‌ها و اشعار او نشان داده است:
«آخرشاهنامه» را از ري پيش شهنامه خوان فرستادي
«اين اوستا» نديده را از لطف گفته باستان فرستادي (359)
نيست دركف كمال راجز جان، جان فرستم كه جان فرستادي (360)
او در پايان شعري كه از فرخي سيستاني استقبال كرده، می‌گوید:
كمال خراسانم و چامه‌ام را / كند شاعرسيستان رهنمايي (357)
اما همچنان كه گفته شد دليل راه او ناصرخسروست:
من در وطن غريبم و ناصر به شكوه گفت /«آزرده كردكژدم غربت جگر مرا» يمگان اگر نشست تو شد، جاي شكوه نيست/ زندان توس بوده زخردي مقر مرا (290)
كمال در شعري زادگاهش را به «حصار نايِ» مسعود مانند می‌کند:
از جهان دلخوش به زاد و بوم بودم، اي دريغ/ شدخراسان زادگاه من، حصارناي من(345)
اگر مسعود، زنداني حصار ناي بوده، كمال عمري حصاري توس بوده است:
كمال شكوه ندارد زخلق، چون مسعود/ از آن دو روزه عمري كه در حصار نشست
تمام عمر حصاري به توس بود و نداد/ زمام صبر زدست و اميدوار نشست (301)
او از ميان قصيده‌سرايان معاصر، شيفته ملك الشعراي بهار است و از آن شاعر بزرگ به نيكي نام می‌برد و شعرش را تضمين می‌کند:
آرايش اين چامه كنم بيت ملك را /تا روح دهد گفته او بر سخن من (342)
آمدم ياد زاستاد گرانمايه بهار/ كه چو او نيست كسي در خور و شايان سخن (335)
احمدكمال پور با همه آشنايي و تسلطي كه بر اوزان عروضي دارد، گاه‌گاه از وزن‌هاي عروضي اين‌گونه اظهار ملامت می‌کند:
مفعول و فاعلات و مفاعيلن/ از من گرفت درك معاني را(293)
او می‌داند كه نو آمده و كهنه، كهنه شده است. كمال، مولوي ‌وار از خود می‌پرسد كه تا چند به رسم و سنن دلبستگي داشته باشم:
شد طبع ملول از فعولن فع/ دل چند به رسم و بر سنن بندم
نوآمد و كهنه، كهنه شد تا چند/ اوقات به واژه كهن بندم(322)
با اين همه در حصار سنت گرفتار است و قصيده براي او چون زنداني است كه در آن گرفتار آمده و چون دره يمگان ناصر است كه با صخره‌هاي خشن و بلند كوه‌هاي پر صلابتش الفتي ديرينه دارد. با آنكه كمال در سبك خراساني استاد مسلم است، فروتنانه از شعر خود اظهار نا خرسندي می‌کند:
هان نپنداري كه خرسندم به شعرخويشتن
هم به شعرخويش و هم بر ديگران بگريستم (315)
گفتم از الفاظ رنگين زيوري بندم به نظم
اي دريغا آسمان و ريسمان آورده‌ام(307)
بسياري از ابيات در قصايد كمال به شيوه «سهل ممتنع» سروده شده و نظمي روان است:
خدمت مولايم پيغام من كيست ز ياران كهن تا برد
بعد تحيات و سلام و درود شرح دهد محنت ايام من(340)
اندوه، در شعر او حضوري دائمي دارد و در پس پله‌هاي قصیده‌اش چون شبحي مهيب، كمين كرده است:
جدايي فتد گر ميان من و دل/ نيفتد ميان غم و دل جدايي(355)
با اين همه، شاعر در تمام عمر زمام شكيبايي را از دست نداده و اميدوار است (301) او دانه در زير خاك نهان كرده و با آرزوي رستن آن می‌زید(309) كمال اندوه را هميشگي نمی‌داند و يقين دارد كه شب يلدا به پايان خواهد رسيد و خورشيد خون‌آلود سر بر خواهد كرد(346) اندوهي كه در شعرهاي كمال موج می‌زند، به سه دليل است:
1- بي‌قراري آدمي در زندان تن (رك:ص 289و321)
2- تاثير اشعار ناصرخسرو تبعيدي و مسعود سعد زنداني بر قصايد او(301-290)
3- غم مردم نامراد كه در پيرامونش سايه‌وار می‌آیند و می‌روند و سر در گريبان دارند (361)
بنابراين كمال نه‌تنها اندوه خود، كه غم ديگران را هم بر دوش می‌کشد:
گويند لاله‌گون شود از باده روي مرد/ من چهره را به سيلي گلگون كنم كمال
گيرم كه زندگاني من بر مراد رفت/ با نامرادي دگران چون كنم كمال؟(361)
كمال مانند مقتداي خود ناصرخسرو، شعر را در خدمت عقیده‌اش قرار داده است و مداحي اهل‌بيت عصمت و طهارت(ع) را دليل شهرت خويش می‌داند. او در شعري خطاب به امام رضا(ع) می‌گوید:
نام تو شد ورد زبانم كه شد / ورد زبان همگان نام من (340)
كمال از بين رنگ‌ها بي رنگي را برمي‌گزيند(310) و به خردمندان توصيه می‌کند كه متاع صدق را از دكان تزوير و ريا نخواهند:
باز باشد هر طرف دكان تزوير و ريا، گر خردمندي، متاع صدق ازين دكان مخواه(353)
بررسی موشکافانه آثار استاد کمال، به‎ویژه در حوزه ساختاری و کاربرد آرایه‎های ادبی، مجال فراخی می‎طلبد که حال مهیا نیست. امید که باب پرداختن به مفاخر شعر و ادب خراسان کماکان باز باشد و فرصت‎ها بیشتر.
توضیح:
1- در اين گفتار، گزيده اشعار احمد كمال‌پور كه در كتاب «نسيمي از ديار خراسان» (كتابستان، مشهد،1370) انتشار يافته است، بررسي شد. اين اشعار سروده سال‎هاي 1340تا 1365است و پيداست كه تا ديوان كامل كمال چاپ نشود، نمی‌توان سخن آخر را گفت. شماره‌هاي درون پرانتز در برابر اشعار كمال و مضامين آن، صفحات كتاب «نسيمي از ديار خراسان» را نشان می‌دهد.
رضا افضلي



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: کمالپور ,
تاریخ : دو شنبه 4 آذر 1392
بازدید : 1120
نویسنده : آوا فتوحی

ابتدای دیوان حزین لاهیجی به تصحیح مرحوم استاد ذبیح الله صاحبکار

 

ذبیح اللّه صاحبکار متخلّص به (سهی) فرزند ابراهیم در ستاره بارانِ نیمه شبی از خرداد سال 1313 یا به گفته پدرش در سال 1314 شمسی در روستای دولت آباد واقع در سی کیلومتریِ تربت حیدریّه دیده به جهان گشود. پدر ایشان به صاحبکاری اشتغال داشت، به همین جهت به ذبیح اللّه صاحبکار شهرت یافت.

پدر و مادر وی، هر دو شب زنده دار و بسیار پارسا بودند. پدرش به شعر علاقه وافر داشت و گهگاه اشعار فارسی را برای فرزندش می خواند و این مسأله، عاملی شد تا استاد ذبیح اللّه صاحبکار از خرد سالی با شعر و شاعری آشنا شود و به تدریج سرودن شعر را تجربه کند. حمایت ها و تشویق های پدر، موجب شد تا وی در همان خردسالی اشعاری موزون و دارای قافیه بسراید. وی تا سنّ ده، پانزده، سالگی مرثیّه می سرود ولی بعدها کمتر به این موضوع روی آورد و به سمت غزل گرایش پیدا کرد.

استاد ذبیح اللّه صاحبکار تحصیلات ابتدایی را در دبستان روستا طی کرده و برای ادامه تحصیل رهسپار تربت جام شد و در آنجا، ابتدا به فراگرفتن دروس دوره متوسّطه مشغول شد؛ امّا پس از مدّتی دبیرستان را رها کرده و به تحصیل علوم دینی و حوزوی در مدرسه علمیّه (مهدیّه) روی آورد و در ضمن تحصیل، مسئولیّت برخی از امور مدرسه را به عهده گرفت. در مدّت اقامتِ استاد در تربت جام، تنها انیس و هم صحبت ایشان (حاج قاضی فخرالدّین) پیشوای مسلمانان حنفی تربت جام بود که مردی عارف و خلیق و مهربان بود. اشعار استاد صاحبکار در این ایّام مبیّن تنهایی و حزن ایشان است.

استاد پس از چهار پنج سال اقامت در تربت جام به تاکید و راهنمایی (قدسی) شاعر توانا و خوش قریحه، رهسپار مشهد گردید و در مدارسِ (باقریّه) و (نوّاب) تا سال 1340 شمسی به تکمیل تحصیلاتِ حوزوی پرداخت و در این مدّت از محضر اساتید برجسته ای مانند آقای صالحی و حجّت هاشمی بهره ها برد. درس حاشیه را نزد شیخ محمّد آخوند، لئالی را نزد شیخ محمّد رضا دامغانی و لمعه را نزد مرحوم مدرّس و رسائل وکفایه را نزد استاد علم الهدی و شیخ هاشم قزوینی گذراند.

ایشان پس از تحصیلات حوزوی در مشهد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و در کسوت معلّمی دلسوز و پرتلاش به آموزش دوستداران ادب و دانش پرداخت تا اینکه در سال 1373 شمسی از خدمت بازنشسته گردید.

در دوران جوانی بود که استاد در مشهد به محفل شعری که آقای فرّخ و تنی چند از شعرای دیگر تشکیل داده بودند، راه یافت و از این محفلِ ادبی بهره ها برد. ایشان در غزل به حافظ و صائب تبریزی و در قصیده به مسعود سعد سلمان نظر داشت و خود در غزل شاعری متبّحر بود که شیوه سخنش به غزلیّاتِ مرحوم رهی معیّری نزدیک بود.

استاد صاحبکار، شاعری خوش ذوق و آشنا به اسلوبها و قالبهای کلاسیک شعر فارسی بود وعمده همّتِ خود را صرف بسط و گسترش شعر دینی و متعهّد کرد.

مجموعه اشعار ایشان، دوبار در هجوم حادثه، مفقود شد؛ یکبار در سال 1342 که قرار بود آقای ساکت اشعار ایشان را به تهران برای چاپ ببرد و باردیگر در مسافرتی که خود آقای صاحبکار داشت و این مسأله، رنجش و دل آزردگی شاعر را در پی داشت.

مرحوم صاحبکار پس از انقلاب اسلامی با توجّه به چهره موجّه و پشتوانه آثار مذهبی و متعهّد خود در بسیاری از مجامع و محافل ادبی به عنوان چهره ای پیشرو حضور داشت و مسئولیّت های مختلفی از جمله: ریاست شورای سیاستگذاری شعر خراسان، ریاست شورای شعر ارشاد، مشاور ادبی مدیر کلّ ارشاد خراسان، ریاست گروه ادبیّات و هنر مرکز آفرینشهای هنری و شورای شعر آستان قدس رضوی را بر عهده داشت.

استاد صاحبکار علاوه بر سرودن شعر در کارهای پژوهشی و تحقیقی نیز همّت وافری داشت و از جمله کارهای وی می توان به تصحیح تذکره عرفات العاشقین و عرفات العارفین تقی الدّین اوحدی و نیز تصحیح دیوان مشفقی بخارایی در پژوهشگاه عاشورا اشاره کرد که اکنون در دست چاپ است. از جمله آثار چاپ شده ایشان می توان به تصحیح دیوان حزین لاهیجی4 و گردآوری بهترین مراثی با عنوان شفق خونین و سیری در تاریخ مرثیه عاشورایی اشاره کرد.

ذبیح اللّه صاحبکار پس از عمری تلاش و فعالیّت پیگیر در عرصه فرهنگ و ادب سرانجام در اسفند ماه 1381 شمسی بر اثر سکته مغزی و قلبی، جامه از دامن هستی برکشید و پیکر ایشان ساعت 9 صبح دوشنبه 19 اسفند از منزل مسکونی وی، واقع در خیابان شهید دکتر بهشتی به سمت مقبرة الشّعرا تشییع شد و سرانجام آبروی شعر خراسان در کنار نگاهبان بزرگ شعر پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی آرام گرفت.

دو نمونه از اشعارش:

 

 

بیا در خانقه زاهد، که امن است از گزند اینجا

به درمان می رسد درد دل هر دردمند اینجا

گرت دست قضا گیرد گریبان رو به ما آور

که بر دست قضا بندند رندان، دستبند اینجا

اسیر دیو شهرت گر شدی، اینجا پناه آور

که شیر نفس را بینی، گرفتار کمند اینجا

رها کن خودپسندی را که می خوارانِ این محفل

چو مِی نوشند خونِ مردمانِ خودپسند اینجا

بیا ای مفلس مسکین، در این دولتسرا پا نه

که در پایت فرود آید، سر بخت بلند اینجا

(سهی) چون شمع گر جاری کنی اسرار دل بر لب

نگهبانان بزم ما سرت را می زنند اینجا

 

 

سپند

 

 

یک دل و یک جهان، غم است مرا

باز دل گوید، این کم است مرا

شمع سوزان محفلِ طربم

همه را عیش و ماتم است مرا

چاره هر غمم، غم دگر است

دارو و درد با هم است مرا

عالم حسرت و پریشانی

خوشتر از هر دو عالم است مرا

من سپندم که هر کجا باشم

آتش جان فراهم است مرا

کاش بی غم (سهی) نگردد طی

اگر از عمر یکدم است مرا

 

 

منابع و ماخذ

1. گلشن آزادی، علی اکبر، صد سال شعر خراسان، مرکز آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی، 1373.

2. عظیمی، محمّد، غزل معاصر ایران، 1364.

3. مجلّه نگاه حوزه: گفت و شنودی با استاد صاحبکار، شماره (35 34).

4. دیوان حزین لاهیجی به تصحیح روانشاء ذبیح الله صاحبکار توسط مرکزنشر میراث مکتوب با همکاری نشر سایه در 872 صفحه به سال 1374 منتشر شد. و در جرگه نخستین آثار منتشره از سوی مرکز نشر میراث مکتوب بود که با استقبال عموم مواجه شد، و یک بار هم تجدید چاپ شده است.



:: موضوعات مرتبط: , زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: سهی , ,

تعداد صفحات : 124


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com