عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 523
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 291
نویسنده : آوا فتوحی

 

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد .. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد..!

در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند،این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد..!
به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:

1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.

2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.

3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.

4-به خوش بینی بیش از منطق بینی تمایل داریم.

5-بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.

6-در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.

7-کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.

8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.

9-بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.

 



:: برچسب‌ها: صادق هدایت , ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 406
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 1088
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "رباعی ۴" از شاعر "جلیل ربانی"

به گلزارنگاهت امدم ، حالم خراب شد
دلم دلم آنی به عشقت ، مبتلا شد
اگر روزی نگاهت را بگیری
بدان عمری که داشتم ، بر فنا شد

دیوانه کویت شده ام ، عاری نیست
ازدست کسی برای من کاری نیست
تنها تویی که درد من میدانی
درعشق تورسوای خلایقم شوم باکی نیست

دلم میخواست که با تو یارباشم
انیس و مونس و غمخوارباشم
به جا و به راهی که رفتی
مریدت گردم و همرات باشم

دلم خاموش وسردوبیقراره
برای دیدنت در انتظاره
اگربار دگر برگردی پیشم
ببینی عاشقت گشتم دوباره
-
غم و دردی درون سینه دارم
ز ایام گذشته بی قرارم
فلک چرخش برایم هیچ نچرخید
بجزافسوس دگر کاری ندارم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: جلیل ربانی , شعرنو , ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 507
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "وصال" از شاعر "حسین محمدی حسن باروق"

برگ ریزانِ خزان و بی تاب شدن
در گذرِ آیتِ ابواب ، شدن
زرد و نزار ، باد و تازیانه ای
تقربِ وصال و بی خواب شدن
رقص کنان رسیده بر گذر گهی
تکیده ی قدومِ احباب شدن
خشخشان زِ سودن و گسسته جان
همسفرِ خروشِ ارغاب شدن
کوچ کنان به آسمان بهر ملک
منتظرِ دستورِ ارباب شدن

ارغاب : جوی آب و رودخانه



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: حسن باروق , شعرنو , ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 638
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "فاصله" از شاعر "مجتبی بضاعت پور"

توغم انگیزترین ناحیه ی افکاری
قطره ای حل شده درسبزینه
وچواشکی که جدامیشود از پاکترین سطح قنوتی درشب
کلبه ای در لب پنهان حیاط ملکوت
ومن ازگشتن آن درته این فاصله ها گم شده ام
آری احساس من این است که من گم شده ام
عمق غوغای خزان دل تو
غرق فهمیدن افطار پرستوی غریبت در نور
لای اندیشه ی پروسعت تنهایی هرلحظه ی تو
و تراویدن هر ثانیه ای روی زمانی نگران در پی تو...
از میان دو صدایی که فریبانه ملاحت به نگاه همه ی خاطره ها می بخشد
و غروبی که پریشانی خود را به فضایی نیلی میشوید
و نسیمی که طراوت به روان گس این منظره در تاریکی می آرد
من غریبانه به دنبال سکوتی هستم
در مسیر تپش فاصله ها
درلب ساحل غمناک فرورفته در این مرثیه ها
در هجوم خنک تابستان
در پی سادگی خواب درختی که نماهنگ متینی دارد
و در آسودگی خط قلم
در رسیدن به کلامی دیگر...
لحظه ها منتظر خاطره اند
شاید این خاطره ای را که تو در منحنی خلوت شب های من انداخته ای
امتداد نفس گلهاییست
که در ایوان امیدی ویران میرویند
کاش این صفحه ی تقویم که بر دوری ما می خندد
با نسیمی گذران از سر شادی ورقی تازه کند
و مداری پرازاحساس وپر از عاطفه در برگیرد...
آشتی دادن مهتاب و سحر حس عجیبی دارد
و چه ابعاد لطیفی دارد
خواهش سرد وضو،به تن خسته ی من
من در این حاشیه ی درد بدنبال خدا خواهم رفت
و نمازی خواهم خواند به آرامی یک خواب زلال...
و در این لحظه ی متروک از روح
رقص مستانه گندم چه شکوهی دارد
چه هماهنگی خوبی دارد
چینش روغنی منظره در بالادست
تابش جامد اشیاء مجاور،فراسوی خیالی مشکوک
جنبش برگ فرورفته در ادراک خدا
روی سجاده ی یک برکه در این نزدیکی
سایه ی تنگ خجالت به سردفتر من می ریزد...
پشت این خاطره ها
من به آشفتگی خط قلم نزدیکم
و صدای تپش ظلمت را میشنوم
من دگرگونه به بیداری خورشید در این آبادی می نگرم
و در این کوچه که هر لحظه در آن،وزش امیدی می آید...
بادِ احساس تو سرگشته و سرمست از انبوه درختان انار
با کمی خنده به آغوش چمن های غنی از هیجان می آید
میزند سر به درون کدر و تار تنورِ سر راه
بوسه بر کاغذ این دفتر بی جلد و پر از واقعه ها می فکند
روی پیشانی این کاغذ پژمرده و ناصاف مدام
آخرین جمله ی اندوه تو در سجده ی خورشید سراسیمه به من می نگرد
و به من می گوید
راه معراجِ به آغوش تو را...
حجم این زمزمه هایی که تو را می خواند
قدر ابریست که در کوچه ی بن بست زمان میگرید
جنس این مرثیه هایی که مرا پی در پی میشکند اندوه است
دست کوتاه حقیقت نغمه هایی جاوید از نی اقبال برون می آرد
نغمه هایی که از اسرار تو با من لب آن رود سخن میگوید
گرچه نیلوفر احساس تو از باغچه ای میروید
که صداقت به تن سرد حروفی دارد
که صمیمانه من آن را به لبانی که زمانی بنشستند بر اعضای تو از پنجره بر مهتابی می گویم...
فرصت سبز رسیدن ب کران همه ی فاصله ها نزدیک است
به طناب غم تنهاییمان سنجاقی خواهم زد
خواهم انداخت بر آن رخت تر رابطه را
من از اندازه ی پیراهن خوشبختی این رابطه بر مردم این دشت سخن خواهم گفت
به اصول خنک شهریور
وصله ای خواهم زد...
تکیه هایی که تو بر سادگی منحنی شانه ی من میکردی
وسعتی داشت به اندازه ی آفاق خزان
بُعدی از خواهش دستان تو در آن طرف نامعلوم
فقط این چینش پنهانی افکار اتاق
فقط این دست نوازشگر امواج نسیم
در بروی غم تنهایی دل میبندد
من از آزادترین بام فراموشی ها
روح و رویای هم آغوشی با باران را
با سبد های پر از غصه به تقدیر زمان بخشیدم
کاش میشد جریان نفس فاصله ها را کم کرد
کاش میشد به سمیرای تهیدست خزان منطق داد
کاش میشد که خدا را فهمید
من به قانون خدا شک دارم
من به ناپاکی آرامش بوسیدن دستان تو عادت دارم
و سر خاضع ایمان به تن بالش تاکید مه آلود گناه
و شکیبایی آن بستر پرمهر
دردامنه ی تاریکی
و تمنای تو در زاویه ای بحرانی
حالیا ترک تو اجبار غم حادثه ی فرداهاست
خط پیوستگی و وصلت ما آبی نیست...
به شبانگاه دو دیدار قسم
و همین ثانیه هایی که تَرَک میدهد افکار مرا
و به اقطار پر از برگ همین دلتنگی
و به پژواک قدم هایت بر روی هرم های هوایی هشیار
من به این جاذبه ی نمناک خاطره ها دلشادم
من به این رایحه ی تلخ فراقت متوسل شده ام
چشم بارانی من جامه ی اندام تو را پوشیده
فکر سودای تو دربستر آکنده به هر عشق تهی
از لب نقره ای خاطره با شیون افسوس وفغان خواب مرا میروبد
آخرین آیه ی تصنیف همین فاصله ها را دریاب
مهربانی به پریشانی شب های من ارزانی دار
و مرا رد کن از این قاعده ی بیداری
و مرا کم کن از این هوش ظریف
نازنینا تو پراکنده بضاعت به لب پورِبضاعت دادی
با نگاهی دیگر
تازگی بخش بر این دل خسته...



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: مجتبی بضاعت پور , شعرنو , ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 540
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "دلتنگی" از شاعر "قاسم بیابانی"

عشق

حکایت

چتر و غروب



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: قاسم بیابانی ,
تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393
بازدید : 535
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "فراموش شدَست!" از شاعر "مجیدجعفرزاده کسیانی"

روزگــاریـست کـــه لــبخـنـد فــــرامــوش شــدَسـت

سالـهـا پـیـش لـَـب از قَـــنـد فــــرامــوش شـــدَســت

چـشـمـه ی شـعرِ مـن انــگــار هـمه خــشکـیدَســت!

شـعــرم از قــافــیـه و بـَنــد، فـــرامــوش شـــدَســت

تــیـشـه بـر ریــشـه ی اندیـشـه ام آخــــر بــــزنــیـد،

بـــه جـهنـم کــه هـنـرمـنـد فــــــرامــوش شــدَســت!

نــه صـفــا مـانــده بــه دلـهــا و نــه مـهـری و وفـــا

آنچـه از صِدق کــه گــفتند، فــــرامـــوش شـــدَسـت

صـد تَـرَک خـورد لـَبَم ،چون کـه گَـــــــزیــدم بـسیار

گــوشــم از هَـرزگی ی پـَــنـد فــــرامــوش شــدَسـت

ســالـها از پِـیِ خــــود گــشـته و مـی گـَــردم بـــــاز

آه! ایـــــن بــنـده ی دربـنـد، فـــــرامـــوش شـــدَســت

هــمـه دلـها کـه پــر از حیله و نـیـرنگ و ریـــاسـت،

عشـق بــا بازی و تَـــرفَـنــــد فـــرامــوش شــــدَسـت

چـون بَـشَر خونِ بَـشَـر را بـــه شَــری مـی ریــــزَد،

زنــدگی هــم زده چــون گــند، فـــرامـوش شـــدَسـت

دیــرگاهـیــست کـــــه دلـخـانـه مــرا می خــوانَـــــد،

بــــه جــهــــانی کـــه خداونـد فــرامـوش شــدَسـت!

تَـبَـر آریـــد کــــه من ،یــکــسَره جــنـگل بِــزَنَــــم،

تَـبَـرِسـتانِ شــما چـند؟ فــــــــرامــوش شـــدَسـت؟!

عصرِ مـا ،عـصرِ فــرامـوشی و بـیگـانـگی اســـت

پــدر و مـادر و فـرزنـد فــرامـــــــوش شــــدَســت!

سـاده تَر گویم ،از ایـن عصر، چه ها می خواهـیم؟!

هــرچـه دِل بــوده و دِلـبَـند، فـــرامـوش شــــدَسـت!



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: مجید جعقر زاده کسیانی , شعرنو ,
تاریخ : دو شنبه 21 مهر 1393
بازدید : 277
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: دکتر داریوش دهقان , ,
تاریخ : دو شنبه 21 مهر 1393
بازدید : 417
نویسنده : آوا فتوحی

 

و َ عشق ، بُخار ِ فنجان ِ قَهوه ای است گَرم

خیال ِ دلت به هوای ِ خَنده که پَرت می شود

تَلخی اش میان ِ سینه ، رُسوخ میکند "

( ر _ هنرمند)



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هنرمند , عشق , فنجان , قهوه , بخار , ,

تعداد صفحات : 124


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com