عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 1478
نویسنده : آوا فتوحی

 

شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در سال ۵۴۰هجری در کدکن یکی از روستاهای نیشابور به دنیا امد .

وی همانند پدرش به عطاری و طبابت اشتغال داشت . و هر روز عده ای زیادی برای مداوا به او مراجعه می کردند . اما در اثر یک اتفاق در سالهای میانی عمرش عارفی حقیقت بین شد . یک روز در دکان عطاری به داد و ستد مشغول بود . که درویشی به در دکان امد و از او چیزی خواست .

عطار به او توجهی نکرد درویش ناراحت شد و به او گفت .  ای مرد تو چگونه می میری ؟؟ عطار در پاسخ گفت .؟/ تو چگونه میمیری؟؟ درویش کاسه ای چوبی در دست داشت . ان را زیر سرش گذاشت . و جان داد . مرگ درویش چنان تاثیری در عطار گذاشت. که او دکان و کس و کار را رها

کرد . و به عرفان روی اورد . و پای در سیر وسلوک گذاشت. عطار اثار بسیاری در نظم و نثر دارد که دیوان او مشتمل بر شش هزار بیت است . (( منطق الطیر)) که مشهورترین مثنوی فارسی است

. و ۴۶۰۰ بیت دارد . این اثر شرح حال ۳۰ مرغ است که در جستجوی سیمرغ است . و در واقع مراحل هفت گانه سیر و سلوک را نشان می دهد . الهی نامه . مصیبت نامه. مختارنامه. تذکر

الاولیا. دیگر اثار او را تشکیل می دهد . عطار یکی از شاعران بزرگ زبان فارسی است . که

به درجه کمال و معرفت رسید . وی در نجوم و حکمت . طب و گیاه شناسی مهارت داشت . و همچنین در فهم اشعار و احادیث عربی استاد بود . زمان مرگ عطار به درستی معلوم نیست . اما می

گویند از کسانی بود که اسیر وحشی مغول گردید

 

گویند وقتی عطار اسیر شد . یکی از دوستانش نزد سرباز مغول امد . و گفت. این پیر مرد را به من بفروش تا هزار درهم به تو بدهم . سرباز مغول فکری مرد . که حتما ارزش این پیرممرد بیشتر از

این است . پس او را نفروخت . ساعتی بعد یکی دیگر از دوستان عطار که وضع مالی خوبی بر خوردار نبود . پیشنهاد کرد که یک کیسه کاه . در مقابل فروش پیرمرد بدهد . شیخ عطار به سرباز

گفت:: ای مردک مرا به همین قیمت بفروش که ارزش بیشتر از این ندارد. سرباز مغول که بسیار طماع بود . که می خواست اورا بیشتر بفروشد . عصبانی شد و گفت. حالا که چنین است. می کشمت

. و سر عطار را از تنش جدا مرد

 ای هجر تو وصل جاودانی                                     اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت                                     خوشتر ز وصال جاودانی

 





:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com