به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شما نیستم
به سختیِ این کرهی خاکی
که هرگز زیر پاهای ما را خالی نمیکند
به این خوشم که میتوان مسخره بود
گستاخی کرد و کلام را به بازی نگرفت
و سرخ نشد از موجِ کُشنده
هنگامی که آستینهامان آهسته به هم ساییده میشوند
و به این خوشم که شما در حضور من
بهراحتی دیگری را در آغوش میکشید
و از این که شما را نمیبوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمیکنید
خوشم که نام لطیف مرا، ای نازنین من
شبانهروز بهبیهودگی یاد نمیکنید
خوشم که در سکوت سرد کلیسا، ای آوازهخوانان
برای ما سرود ستایش سر نمیدهید
سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمیدانید
چه عاشقانه مرا دوست میدارید
و سپاس برای آرامشِ شبهایم
برای کمیابیِ ملاقاتهای تنگِ غروب
برای فقدانِ گردشهامان زیرِ نورِ ماه
برای بیحضوریِ خورشیدِ بالای سرمان
برای اینکه، افسوس! شما گرفتارِ من نیستید
برای اینکه، افسوس! من گرفتار شما نیستم.
مارینا تسوتایوا
ترجمه از : پریسا شهریاری
:: موضوعات مرتبط:
شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان ,
,
:: برچسبها:
تسوتایوا ,