خیال کردی رفتی که رفتی! هنوز کاشف هجاهای احساسات منی! هنوز یلداترین خاطره را از تو دارد دلم! هنوز برای تو می میرم وزنده می شوم. هر وقت یادم می اید؛ تو می آیی! اگرچه سواد درست وحسابی از عشق ورزیدن ندارم. اما همیشه به یاد تو آب می خورم. به یاد تو نفس می کشم. به هر کجا می نگرم ؛ هندسه نگاه تو ان جاست. خیلی دلم می خواهد دوباره باز گردم . به حریم خلوت نگاه با صفای تو؛ با هم بنشینیم ؛ تو مرا بگویی؛ من تو را بنوسم. اما تقدیر این فراق چه بود؛ که غروب های کلاغ خوان زمستان؛ از من عاشق سینه چاک عیاری ساخت. و شعور یک شاعر نقاش را به من هدیه داد. اما هنوز هم که هنوز است؛ تودر نگاه من چون یک کودک ؛ بند بازی می کنی! ومرا مصلوب خاطرات رویای خود می کنی ! ای غزال غزل!
وسوسه ات مثل معتادي رو به بهبودي تسخيرم كرده است خيالت حافظيه را قدم ميزند عطر يادت بهارنج ها را مست كرده است تو را بدون مرز دوست دارم تو را بدون تعصبي ناموسي تو را بي بغض تو را بي اندوه تو را بي طوفاني چشمهات تو را حتي همين حالا كه نيستي تو را حتي همين حالا كه نميداني چقدر جايت خاليست نگاه كن هنوز دست هام تو را مي لرزند شعرهام تو را مي رقصند نگاه كن تنها ، نگاه