عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 30 دی 1392
بازدید : 596
نویسنده : آوا فتوحی

من آوای خاموش

تو فریاد خاموش

و

 خفتگان ِ خاموش .

ای عشق

نظاره گر دردم باش

که دنیا فریبی است

چه فریب ،

وما چه ساده بازیگرانیم

ما را بازی میدهند

دوره ای

و آفتاب سفر میکند

در نگاه خشمگین مهتاب ،

 

با درد در خود زیستین

تا مرگ اجتناب ناپذیر.

 

ای عشق بودن یا نبودن

فریادی مانند باران

و مرگی در بهاران

و اینک دریغا از مّردی مّرد.

زانو می زنیم

برابر گلهایی که در آسمان

نغمه خوان روشنایی اند

و شکوه مرگشان را باد

با خود

به سلولهای خاکستری اندیشه ها

تلنگر می دهد.

من ماهی گلی کوچولو

تو ماهی سیاه

چه شد دریا؟

 

فریاد را تکرار کن

ما در ممنوعیت های حنجره اسیریم

 

ای پرنده ی آزاد

ما در تن اسیر

ما را می چرخانند

و دریغا از مّردی مّرد

دریغا.

اینک شاخه ها قلم بدست.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: آوا , شعر , شاعر , وب , وبلاگ , وبسایت , ,
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
بازدید : 652
نویسنده : آوا فتوحی

مرغانِ دریایی- شارل بودلر
...................................

بارها محضِ تفریح، ملوانان، مرغان دریایی را می‌گیرند
این پرندگانِ غول‌پیکرِ دریاها را که دنبال می‌کنند
مسافرانِ خسته‌ی کشتی‌ای را 
که روی ورطه‌های تلخ می‌لغزد.

هنوز آ‌ن‌ها را بر الوار نگذاشته‌اند
که این پادشاهانِ بی دست‌وپا و شرمسارِ لاجورد
بال‌های بزرگ سفیدشان را سخت رقت‌بار
همچو پارو می‌کِشند بر آب. 

چه بی‌دست‌وپا و بی‌رمق است این مسافرِِ بالدار
چه مضحک و زشت است اکنون، 
او که پیش از این زیبا بود.
یکی با چپق به نوکش می‌زند
دیگری لنگ‌لنگان راه‌رفتنِ‌اش را تقلید می‌کند
و به سخره می‌گیرد او را که پرواز می‌کرد.

شاعر شبیه است به این شاهزادگانِ ابَرابرها
توفان‌ها را تسخیر می‌کند و به پرستوها می‌خندد
او به زمین، به میانه‌ی هیاهوها تبعید شده است
و بال‌های غول‌وارش، مانعِ راه‌رفتنِ اوست.



:: موضوعات مرتبط: شاعران خارجی ونویسندگان وموسیقیدانان , ,
:: برچسب‌ها: شارل بودلر , ,
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
بازدید : 614
نویسنده : آوا فتوحی

دایره ها دوست داشتنی اند
گاهی شبیه چشمانَ ت می شوند
گاه نزدیکِ لب هایَ ت...وقتی شکلِ بوسه می گیرند
یا آن زمان که غزل می خوانی و می خندی
زیباترینِ منحنی ها..از لبخندت تا حوالیِ چشمانَ ت
پُشت می کنند به هم
تو در چارگوشه ها نمی گنجی
که تنها با دایره می شود کشیدَ ت...
شعر بسی عاجزتر است از نظمِ خطوط
شاعران نیز اسیرِ اشکال اند
با من سخن می گوید
هندسهء پنهان در نگاهَ ت
تابِ تمامِ ایوب ها
میانِ تلاطمِ تجسمَ م بیتاب می شود
و حادثهء بوسیدنَ ت، برای لحظه ای
در خیالَ م شکل می بندد...
---------------------امیر حسین زاده

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 27 دی 1392
بازدید : 663
نویسنده : آوا فتوحی

خداحافظی که میکنی بغض میکنم
دلم را غصه بر میدارد
میخواهم گریه کنم نبودنت را
حتی اگر یک لحظه هم بیشتر نباشد
.....................
میدانی؟؟
.......
کسی چه میداند!!؟؟
شاید تا امروز بیشتر از صدبار
خداحافظی کرده باشیم
اما من نمیدانم......
نمی فهمم چرا هیچوقت به تلخی این کلمه عادت نمیکنم
هنوز وقت خداحافظی
دلم میریزد ؛ دلشوره میگیرم
دلتنگ میشوم برای نبودنت
حتی با اینکه هنوز نرفته ای
و با اینکه قرار نیست برای همیشه باشد.
دست خودم که نیست ، دوستت دارم
دلم میخواست هیچوقت نمی رفتی
کـــــاش می توانستی
کاش دیدارهایمان هیچوقت
لحظه ی خداحافظی نداشت..
مریـــــــــــــــــم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: آوای هنرمندان , آوای قلم , مریم سلطانی , ,
تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 835
نویسنده : آوا فتوحی

آواي دل
=========
ميروي اي جان جانان ، تا كجا با ساز دل؟
باز هم شعر تـــــــــــــو و درد من و آواز دل 

تا كبوتر با كبوتر رقص دل آغاز كـــرد 
در هواي ديدن تو ، بـاز هم پرواز دل

لحظه هايم را غزل پرداز كردي اي رفيق 
مژده اي آور برايم ، بـــــــــــاز از آغاز دل

باز باران ، ساقه ي احساس ما را خيس كرد
بر فراز موج موهــــــــــــــــــاي تو ، بارانداز دل

سوختم از آتش تو ، باده ي تلخم دهيـــد
بارها گيرم سراغت را ، من از طنــــــاز دل

من به يك لبخند زيبـــا ، از لب تو قانعم
من بلطف طعم لبهايت ، كنم اعجاز دل

يكطرف سوداي ما و يكطرف هرم لبت
با تنفس در هواي تو ، كنم ابـــراز دل

من کجا و جرئت بوسیدن خــــــال لبت
يك سبد لبخند خواهم ، قافيه پرداز دل

اين سخن پايان ندارد ، گويي آواي دل ست 
همنواي بلبلان شد ، باز هم شهنـــــــاز دل

باز ميرقصد نگاهم ، در هـــــــــواي ديدنت
گوئيا "ياس خيال "م ، پر شد از اعجاز دل 

" ياس خيال "

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 1222
نویسنده : آوا فتوحی

 

با افتخار و تمام قد تقدیم می شود به استاد جعفر ابراهیمی

من کلاسِ اوّلی ام از شما جــــــــــــــــــــا مانده ام
ابتــــــــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام
کودکی هایم گره خورده به اشعار شمــــــــــــــــــا
من هنـــــــــــــوز ام کودکم در پشت فردا مانده ام
مبصر ما سالها بر پـــــــا و بر جـــــــــــا داده است
همچنان در محضرت بی وقفه برپــــــــــا مانده ام
سبز می خواهم شما را تا همیشه هر کجــــــــا
خشک شد احساس من از بس که تنها مانده ام
خوانده ام جایی که شاعر مثل یک پیغمبر است
مرده ام!چشم انتظار دست عیســــــــا مانده ام
خوش به حال آن غزلها خوش به حـــــال واژه ها
شعر می گوئید و من غرق تماشــــــــا مانده ام
شعر و رویــــــــــــــا می چکد از ابر احساس شما
وه چه حالی می دهد مبهوت رویـــــــــا مانده ام
شاد و خرم هستی اما شهر من افسرده است
خوش به حالت روستایی بی خود اینجا مانده ام*
قصّه ای دیگر بگو پابند من را بـــــــــــــــــــاز کن
داخل زندان اسکنـــــــــــــــــدر در اغما مانده ام
شرح این دلدادگی بیش از تمام قصّه هاست
ابتـــــــــــــــــدای راهم و از درک تان وا مانده ام
(ح.سکوت)

 



:: برچسب‌ها: فیس بوک , شاعر , ,
تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 704
نویسنده : آوا فتوحی

 



:: موضوعات مرتبط: نقدها , ,
:: برچسب‌ها: مدرس , نقد , روزنامه , خبر , آوا , رضایی , ,
تاریخ : یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 823
نویسنده : آوا فتوحی

 

یکی از دغدغه های روشن بین  و درونگر ، گذشت زمان است ،گذشت ثانیه ها ،گذشت دقیقه ها و ساعت ها.گذشت روزان و شبان گریز پا.

در این میان مردم بی خیال لحظه های عمر را بر باد میدهند،بی آنکه به گذران لحظه های آن نیمه نگاهی اندازند.

ولی یک شاعر آگاه چون (هوفمانستال ) پیش گام مکتب ادبی سمبولیسم و شاعر ارزنده اتریش و آلمان ،گذشت زمان را خیام وار درک میکند و سایه روشن نیم رنگ گذران زندگی را در می یابد بی آنکه بخواهد خود را در هاله رویاها گم کند آنجا که می سراید"

میوه های کال آرام آرام می رسند

ودر خاموش شب از شاخه فرو می افتند

ساعتی چند بر زمین می مانند

سپس می بوسند و به خاک می پیوندد

و کودکان ، بی آنکه چیزی در یابند بزرگ می شوند و بزرگتر

و جاده ی زندگی را به آرامی به پایان می برند

راستی این همه خنده و گریه برای چیست آیا ما همه ، کسانی نیستیم که جاودانه تنهاییم؟ ودر میان جمع همدمی نداریم؟

خواجه اهل راز ،حافظ شیرازهم آنجا که به گذر عمر اشاره دارد مخاطبان را به نشستن کنار جوی آب روان فرا می خواند تا به گذر روزان و شبان عمر بنگرند و آن را بیهوده از دست ندهند،چه فرصت ها دیر بدست می آید ولی زود از میان میرود.

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت به جهان گذرا ما را بس

(آوا رضایی)فتوحی که مجموعه سروده هایش با نام سایه های آویزان انتشار یافته است در باره گذر زمان با زبانی دیگر این باور را بازتاب می دهد و می گوید عقربه ها در انحصار زمان است و ما انسانها چه زن و چه مرد غنوده بر پهنه ی زمینیم و  نظاره گر تراشه های حسرت که بر هستیمان سایه افکنده و گاه و بیگاه ما را آزار می دهد

خود را نمی یابم

عقربه ها

در انحصار زمان

زنان و مردان خوابیده در پیکر زمین

تراشه های حسرت

در ضیافت ترانه ها

نگاهی از آه ماه

افتاده بر آفتاب

این گونه سروده ها که رنگ سمبولیسم به خود گرفته نمایشی از دغدغه ی نسل امروز استیا دست کم دغدغه ی بخشی از نسل امروز که تلاش میکند اندیشه را بصورتی که حواس پنجگانه را مخاطب قرار

دهد بیان کند وآنچه را که بر حواس اثر میگذارد، به اندیشه و خرد پیوند زند

آنچه روشن است شاعر میخواهد پدیده ها را از پشت روحیه ی خیال انگیز بنگرد روحیه ای که نمایی مه آلود دارد و فضا را نیمه تاریک احساس میکند.

آوا رضایی در سروده های دیگرآهنگ ثانیه ها را هراسان به وصف میکشد و حرکت عقربه ها را بر صفحه ی ساعت بوسه ای می پندارد که بر چهره ی زمان نقش گرفته است.

هراسان است

ساعت

در شکل هندسی خویش

به قاعده

عقربه ها

بوسه میزنند

زمان را...

شاعر در جایی دیگر ، نوع نگاه خویش را تغییر می دهد و جلوه گری ایهام آمیز زندگی را از تیررس نگاه تیز بین خود به یک سو می افکند تا به زندگی و هرچه در آن است لبخند زند و امید وارانه بگوید :

آنگاه که ایمن می شوم از کلامت

می رویم /از نگاهت

و روزانه این امید را تا آنجا می گشاید که در رگه های تصورش،درختانی که در زمستان سرد فسرده اند ، با گرمی و روشنی دیدار دلدار از خواب گران زمستانی بیدار می شوند و همچون بهاران شکوفه می دهند:

وقتی، تو با منی

درختان

در سپیدی سرد

هم

شکوفه می دهند

شاعر با راز و رمز عشق و شراره های سوزان محبت آشناست و این آشنایی را به نوعی( شناخت ) رسانده است، شناختی که با دمدمه های هستی آفرین عشق دمساز است و شاعر را وا می دارد آوای موسیقی را چاشنی ترانه اش کند و با احساسی که از درونش زبانه می کشد به

سمبل ها و آهنگ ها بنگرد.او در این حالت تکرار عشق را چون امواجی می داند که ناگهان بر پهنه ی دل دریایی اش رخ می نماید و خود را با دلداری روبرو می بیند که تاکنون نمی شناخته ولی انتظار دیدار او را داشته است

تکرار عشق را امواج می داند

تویی که نمی شناسمت یک روز می آیی

ومن

با دل دریائیم

امواج را

هموارخواهم کرد.

گریستن و ریزش اشک های اندوه با چشم سرو کار دارد ولی نوعی از گریستن هست که (زبان افسوس) نام گرفته و جلوه های نمادین آن از دید ژرف نگران پنهان نمی ماند به ویژه زمانی که مسئله ی دردو هجران وسایه فراق در میان باشد و شاعر فرصت می یابد هجران یار را به گریستن لبان  تشبیه کند و چنین نغمه سر دهد :

با لبانم گریستم

سایه ات

مدام

ریزش میکند

بر فاصله ها

بر باور آوا رضایی شعر جسی است خوابیده که مخاطبان را بیدار میکند و تا زمانی که شعر در ذهن شاعر است  در چهره ی تصویر

(خود آگاهی شاعر ) جلوه گری دارد ولی هنگامی که روی کاغذ می آید و بر صفحات کتاب نقش گرفت دیگر به خوانندگان پیوند می یابد تا در زیرو بم سروده های شاعردرد زیستن را که او احساس کرده ، دریابند و راز دلبستگی  ها و اضطراب ها را در رقص واژه ها و آرایه ها و تصویر های ذهنی خود شکل دهند و در هم آمیزند مگر نه آنست که خود شاعر می سراید

بر جبین شعر حک می شوم

یک خط در میان

ومی نشینم

در دهان زمان

تا جاری شوم

بین دو واژه ی شیار

که نوشته نشده هرگز.

 

 



:: موضوعات مرتبط: نقدها , ,
:: برچسب‌ها: مدرس , نقد , روزنامه , خبر , ,
تاریخ : شنبه 21 دی 1392
بازدید : 552
نویسنده : آوا فتوحی

ابر پريشان

تصوير مرا مانَد

پيچيده و درهم

در خاطره ي مشوشِ باد.

خورشيد

به سنگيني فرو مي ريزد.

دست بر پيشاني مي برم

مشتي به باد مي كوبم

و خيره مي مانم

به نقطه اي از دور.



:: برچسب‌ها: شعرنو , انجمن شاعران پارس , ,
تاریخ : شنبه 21 دی 1392
بازدید : 629
نویسنده : آوا فتوحی

 

ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ
ﺻﺪﺍﯼ ﺁﺏ ﻣﯽ ﺍﯾﺪ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﻧﻬﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻨﺪ ؟
ﻟﺒﺎﺱ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ ﭘﮏ ﺍﺳﺖ
ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻫﺸﺘﻢ ﺩﯼ ﻣﺎﻩ
ﻃﻨﯿﻦ ﺑﺮﻑ ﻧﺦ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﭼﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﻗﺖ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺭﻭﯼ ﺁﺟﺮﻫﺎﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﻭﺯ
ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ؟
ﺑﺨﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﮔﺮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺳﺖ
ﺩﻫﺎﻥ ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﺍﺳﺖ
ﺳﻔﺮﻫﺎﯾﯽ ﺗﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ
ﺗﺮﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻣﺮﻏﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻪ ﻻﺩﻥ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﻡ ﺟﻨﺒﺎﻧﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﻕ ﺁﺑﻬﺎﯼ ﺷﻂ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ ؟
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﺎﻣﻤﮑﻦ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ؟ ...... ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ




:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: سهراب سپهری , شاعر , قرن , آزاد , شعر , ,

تعداد صفحات : 124


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com